با نگاهی اجمالی به وظایف سازمان بهزیستی میتوان دریافت که فرهنگسازی در خصوص پدیده معلولیت یکی از وظایف این نهاد است.
در واقع این سازمان در کنار تمام مسئولیتهایی که دارد باید به اشاعه فرهنگ صحیحنگری به معلولان بپردازد و با استفاده از تمام ابزارهای فرهنگی موجود در جامعه تلاش کند تا مفهوم این پدیده را در ذهن خود افراد دارای معلولیت و عموم جامعه اصلاح کند.
چه بسا بهزیستی از همین راه و با اتکا به کاشتن بذر سالم فرهنگی در جامعه بتواند قدمهای مهمی در مسیر رعایت حقوق معلولان بردارد و در دراز مدت قادر به تربیت نسلهایی شود که وقتی به سیستم مدیریت کشور اضافه میشوند دیدگاهی شفاف، انساندوستانه و خدمتگزار به این طیف داشته باشد و در بحث تصویب قوانین، دیگر سالها زمان و انرژی هزینه نشود.
اما اینگونه که از شواهد پیداست سازمان بهزیستی در تمام سالهای فعالیت خود -به جز تحرکات اندکی که در چندماه گذشته آن هم تحت فشار فعالان و سمنهای معلولین در خصوص تولیدات محتوای فرهنگی برای آموزش راههای پیشگیری از ابتلا به ویروس کرونا به نابینایان و یا ناشنوایان صورت داده- تقریباً هیچ فعالیت فرهنگی اثرگذاری در زمینه اصلاح دیدگاه نسبت به طیف معلول انجام نداده است.
و ای کاش این سازمان در انجام این وظیفه خود فقط مرتکب غفلت و بیتوجهی بود چرا که در این مورد خاص سکوت بهزیستی بیشتر به نفع جامعه هدف تمام میشد.
متأسفانه مسئولان این سازمان همواره و بهخصوص در مناسبتهایی مانند اعیاد فطر و قربان و… با تبلیغ، توزیع صندوقهای صدقه، ارسال پیامکهای حاوی شماره حساب برای جمعآوری زکات، فطریه و نذورات بزرگترین ضربات ممکن را به شأن و شخصیت این گروه از جامعه وارد آورده است.
این اقدام سازمان بهزیستی با تخریب دیدگاه جامعه نسبت به معلولان، آنان را افرادی قابل ترحم و محتاج معرفی کرده و زمینه را طوری فراهم کرده که معلول حتی اگر به مدارج و جایگاههای بالایی نیز دست پیدا کند باز در نظر جامعه فردی است که موفقیت خود را مرهون صدقات مردمی است و چه بسا برخی چنین بپندارند که اگر صدقه و فطریه آنان نبود این فرد اکنون در فلاکت خود غرق بود.
این خیانت آشکار ابعاد وسیعتری نیز دارد و آن لطمه روحی، تحقیر، تخریب عزتنفس، تنزل شخصیت و جایگاه اجتماعی فرد و به دوش کشیدن دردی جانکاه است که از نگاههای حاکی از محتاج بودن در جمع خانواده، فامیل، همکاران و جامعه به فرد تحمیل میشود و صد البته اینها همه هدیه سازمان بهزیستی و حاصل بیدرایتی مدیران آن است.
مدیریتی به دور از انعطاف و نگاه مددکارانه که همه شاخصهای انسانی افراد دارای معلولیت را قربانی میکند تا اندکی پول به دست آورد و بخش ناچیزی از کسری همیشگی بودجهاش را جبران کند حتی اگر این تفکر به قیمت از دست دادن دادن میلیاردها تومان اعتباری باشد که خود این دستگاه به نام توانمندسازی معلولان صرف پرداخت شهریه دانشگاه آنان میکند.
نگرشی که معلول را سزاوار تهماندههای زندگی سایرین میداند و به معرفی این افراد به عنوان نیازمندان دائمی مبادرت میکند و هرآنچه از مسیر توانبخشی به دست آورده را در راه جمع آوری صدقه از دست میدهد.
اینها خلاصهای است از دردهای عظیمی که اگر واکاوی شود ثابت میکند بهزیستی و چه بسا دولت چندین برابر پول حاصل از جمعآوری کمکهای مردمی را باید بابت درمان آلام روحی این گروه هزینه کند.
آلامی که توسط سازمان بهزیستی بهعنوان متولی و یا مادر معلولان ایجاد میشود. آلامی با دامنه وسیع و البته نابخشودنی!
چرا که بخشش از آن متخلفان ناآگاه است نه برای متولیانی که در نگهداری صحیح از امانت دچار تخلف شدهاند آنهم بهصورت آگاهانه و عامدانه!
از سوی دیگر سازمان بهزیستی با جلب کمکهای مردمی و ترویج نگرش ترحمطلبانه به معلول تمام فعالیتهای چندینساله فعالان این حوزه را تخطئه میکند و فرهنگسازی در این زمینه را دوباره به نقطه صفر برمیگرداند و نام این اقدام اگر هدردهی عامدانه زحمات سمنها نیست پس چیست؟
نام این تفکر اگر رونق نگاه خیریهمحوری نسبت به معلولان و دور نگهداشتن آنان از احقاق حقوقشان نیست پس چیست؟
آیا هنوز هم اجازه نداریم بگوییم: بهزیستی از برند معلولیت، سوءاستفاده کرده و از این نام علیه خود معلولان بهره میبرد؟
به راستی سود محروم نگاهداشتن معلول و سود ناامید ساختن او از اجرای قوانین این حوزه به جیب چه کسانی میرود؟
چه کسی است که معلول را نیازمند و وابسته میخواهد؟
سید محمد موسوی
بنیانگذار کانون معلولین توانا