عضو پرانرژی کانون توانا پای گفتگو با پیک توانا:
از قدیم گفتهاند بهشت زیر پای اوست اما من میگویم اگر جسم او کمی متفاوتتر باشد بالاتر از بهشت هم جایی هست که بگویند زیر پای اوست؟ مادر را میگویم، وقتی از او حرف میزنیم برای توصیف صبوری و مهربانیاش کلمات هم کم میآورند و زانو میزنند؛ روز مادر که شد تصمیم گرفتم از کسی بنویسم که واژه زیبای مادر بر اسم او هک شده است اما با مادرهای دیگر کمی تفاوت دارد، تفاوتی که باعث شده او سختتر بتواند این واژه را به دوش بکشد و باید کلمه صبر را در زندگی خود پررنگتر کند.
وقتی با عصایش قدم برمیدارد باید قدمهایش محکمتر باشد تا دل تنها فرزندش قرص شود که مادر من هیچ تفاوتی با بقیه مادرها ندارد؛ وقتی خسته میشود باید ظاهرش را حفظ کند و با خنده زیبا بر روی لبانش خستگی را از چهرهاش پاک کند.
او «زهرا موسوی» دارای معلولیت از ناحیه پا است، در دو سالگی بر اثر تزریق یک آمپول اشتباه دچار این مشکل میشود و علم پزشکی امروز آن را پلیو نامیده است.
زهرا در یازدهم اسفند سال 1361 در شهر قزوین متولد و بزرگ شده. در یکی از روستاهای خوش آب و هوای قزوین. در رزجرد زیبا و زهرا فرزند سوم یک خانوادهی دارای شش فرزند است.
در آغوش مادرم به مدرسه میرسیدم
زمان کودکی او با سختی میگذرد طوری که وقتی وارد مدرسه میشود باید خودش را برای روبهروشدن با نگاهها و تفاوتها میان خود و همکلاسیهایش آماده کند، او میگوید: زمانی که پا به کلاس اول گذاشتم رفتوآمد به مدرسه برای من دشوار بود. مخصوصاً در فصل زمستان با بارش برف آن هم در روستا. تنها تکیهگاهم مادرم میشد و مسیر خانه تا مدرسه را بدون اینکه خم به ابرو بیاورد بغلم میکرد تا مبادا دخترش که تواناییاش کمتر از بقیه دوستانش است آب در دلش تکان بخورد.
زنگ ورزش دلم میگرفت
دانشآموز بودن برای من سختیهای خودش را داشت خصوصاً در زنگهای ورزش بیشتر دلم میگرفت چون نمیتوانستم مانند دوستانم ورزش کنم و در جمع آنها بدون سختی حضور داشته باشم اما پدرم برای روبهرویی با هر چیزی آمادهام میکرد. پدر دلگرمم میکرد و مادرم صبورانه و عاشقانه دخترش را برای پذیرش شرایط آماده میکرد. مادرم نقش مهمی در زندگی من ایفا کرد زیرا هم مادرم بود و هم همدمم. رفتار خانواده با من همیشه طوری بود که باعث میشد تا اطرافیان و اقوام نه تنها من را به چشم یک فرد معلول نبینند بلکه از نظر آنها من فردی توانمند بودم که همیشه باید در جمعها حضور داشته باشم. من این دستاورد را مدیون خانوادهام هستم که اجازه ندادند متفاوت دیده شوم.
کانون خانه من است
زهرا سال 73 از طریق مادرش عضو کانون توانا میشود و امروز در واحد «اشتغال» و «ارتباط با صنعت» مشغول به کار است، او میگوید: در این مجموعه در کنار همنوعان خودم قرار گرفتم و توانستم رشد خوبی داشته باشم. امروز به خودم میبالم که در شهری زندگی میکنم که کانون توانا در آن است، حضور مرد بزرگی مانند آقای موسوی از نعمتهایی است که خداوند به ما بخشیده و به جرأت میتوانم بگویم کانون توانا خانه من است. کانون برای معلولین با تمام قدرت قدم برمیدارد و یکی از مهمترین فعالیتهای آن توانمندسازی معلولان در زمینه فکری و بالابردن اعتمادبهنفس آنهاست زیرا یک فرد معلول در صورت داشتن اعتمادبهنفس میتواند به بالاترین جایگاه برسد؛ کانون توانا من را پرورش داد و توانستم در بسیاری از بخشهای زندگی خود تجربههای مدیران و بزرگان کانون را سرلوحه و الگوی زندگی خود قرار دهم.
با همسرم در کانون آشنا شدم
چندسالی که از حضورم در این مجموعه میگذشت با مردی به نام «رحمت» آشنا شدم که تندرست بود ولی من را با همین شرایط پذیرفته بود؛ انگار محدودیتی را در ظاهر من نمیدید، البته این را هم بگویم من آمادگی کامل برای حضور در یک زندگی مشترک داشتم زیرا مادرم از همان کودکی من را مستقل تربیت کرده بود و میتوانستم از پس یک زندگی جدید برآیم.
خانواده همسرم مخالف بودند
اوایل ازدواجمان یکی از دغدغههای من مخالفت خانواده همسرم بود زیرا آنها نمیتوانستد به این باور برسند که معلولیت نمیتواند برای زندگی ما خطرآفرین باشند. تمام ترس آنها از این بود که شاید من نتوانم یک همراه قوی در کنار پسرشان باشم اما من در این مسیر سخت با صبوری توانستم اعتماد آنها را جلب کنم و خودم را ثابت کنم. خوشبختانه امروز آنها من را پذیرفتهاند. ما حالا صاحب یک پسر به نام «امیرمحمد» هستیم، پسرم همیشه کمکحال من است و با تمام وجودم دوستش دارم زیرا با ورودش به زندگی ما، توانستم صبر مادرانه را تجربه کنم و شاید بتوانم بگویم آنقدر محکم شدم که معلولیت را فراموش کردهام.
امیرمحمد عاشق کانون تواناست
از آنجایی که پسرم گاهی اوقات به کانون میآید در این مدت با همکارانم رابطه خوبی برقرار کرده و به من میگوید مامان من عاشق کانون هستم و من خوشحالم که او در جامعه معلولان بزرگ میشود و مشکلاتشان را میبیند زیرا او یک آیندهساز است و باید در تمام کارهایش در آینده حضور معلولان را در نظر بگیرد.
از معلولان میخواهم آگاهانه ازدواج کنند
زندگی مشترک سختیها و خوشیهای مربوط به خودش را دارد و پیشنهاد من به افراد دارای معلولیت ازدواج آگانه و انتخاب درست است زیرا با ازدواج انسان کامل میشود و همه ما انسانها نیاز به یک همدم داریم که بتوانیم به او تکیه کنیم و در زندگی دست به دست یکدیگر مشکلات را ازسر راهمان برداریم.
بهترین هدیه را از پسرم گرفتهام
مادر بودن حس بسیارزیبایی است به ویژه اگرمعلولیت هم داشته باشی باید تمام تلاشت را بکنی تا فرزندت تو را متفاوت نبیند، در ذهن پسرم سوألات بسیاری زیادی در ارتباط با معلولیت من وجود دارد و من هم دوستانه برایش تعریف میکنم تا سوألی برایش مبهم نباشد؛ جالب است بگویم بهترین هدیهای که در روز مادر گرفتم نقاشی بود که امیر محمد از مادرش به همراه عصا کشیده بود و این موضوع برای من خوشایند بود زیرا او مرا با این شرایط پذیرفته است.
گاهی خدارا به خاطر معلولیتم شکر میکنم
همه انسانها دارای محدودیت هستند و ما معلولان کمی محدودتر از بقیه انسانها هستیم به همین دلیل باید تلاش ما برای ادامه مسیر زندگی که خداوند برای ما تعیین کرده است بیشتر تلاش کنیم، ما میتوانیم با توکل بر خدا و داشتن روحیه بالا این شرایط را پذیرفته و مانند یک فرد عادی زندگی کنیم حتی گاهی اوقات پیش میآید که من به خاطر معلولیتم خدارا شکر میکنم زیرا با وجود این محدودیت توانستهام حضور بیشتری در جامعه داشته باشم.
هزینه درمان معلولان بالاست
متأسفانه هزینه درمان برخی از معلولان بسیار بالاست و بهزیستی نتوانسته به اندازه نیاز این هزینهها را تقبل کند، بنابراین اگر ما معلولان خودمان شاغل نباشیم نمیتوانیم از پس این هزینههای سنگین بربیاییم.
چندین هزار دعای خیر پشت آقای موسوی است
ما در شرایطی هستیم که وضعیت اشتغال برای معلولین مناسب نیست اما با همین شرایط کنونی تنها کسی که به یاری افراد دارای معلولیت رسیده آقای موسوی است که با ایجاد اشتغال برای معلولین و برخی خانواده های آنها، روزی چندین هزار نفر برایش دعای خیر میکنند و من همیشه دعایم تن سالم و سلامت برای حاج آقا است زیرا او بزرگ است به اندازهای که شاید نتوانم بگویم و شما بنویسی.
1 دیدگاه
توان بی پایان
خانم موسوی از افراد توانمند کانون هستند . انشاله خدا به ایشان قوت دهد