مولاي من كي مي آيي! شايد اين جمعه بيايي شايد ………..
…
آقا جان! مهدي من! امام من! مولاي من! كاش مي شد با تو همسخن شد روبرويت نشست، چشم دوخت به آن چهرۀ آسماني و بعد آرام آرام راز دل را با تو گفت كاش مي شد به سراغت آمد رخصت طلبيد و درد دل كرد، اما افسوس كه به محنت غيبت گرفتاريم و از تماشاي آن قامت محروم. و دريغ كه روزگار را بايد بي تو به سر كنيم. اگر چه باخبريم كه حالمان را ميداني و سخنانمان را مي شنوي و اگر چه پيغامت تسلاي خاطرمان مي شود پس به اين اميد به تو عاشقانه سلام مي گوييم كه مي دانيم چنين سلامي را بي پاسخ نمي گذاري و ما تشنه آن پاسخيم و بدين خاطر تو را بر باورهاي خويش شاهد مي گيريم كه معتقديم بايد تنها نزد تو گواهي داد و گواهي تو ما را بس، پس بشنو و شاهد باش.
راستش را به ما نگفتند يا لاقل همۀ راست را به ما نگفتند. گفتند كه بيايي خون به پا مي كني جوي خون به راه مي اندازي و از كشته پشته مي سازي و ما را از ظهور تو ترساندند. درست مثل اينكه حادثه اي به شيريني تولد را كتمان كنند و تنها از درد زادن بگويند. ما از همان كودكي تو را دوست داشتيم با همه فطرتمان به تو عشق مي ورزيم و با همه وجودمان بي تاب آمدنت بوديم. عشق تو با سرشت ما عجين شده بود و آمدنت طبيعي ترين و شيرين ترين نيازمان بود. اما … كسي به ما نگفت كه چه گلستاني مي شود جهان، وقتي تو بيايي. همه پيش از آنكه نگاه مهر گستر و دست هاي عاطفه تو را توصيف كنند شمشير تورا نشانمان دادند. آري براي اينكه گلها و نهال ها رشد كنند، بايد علف هاي هرز را وجين كرد و اين جز با داسي برنده و سهمگين يعني شمشير ذوالفقاريت و بازوي حيدريت ممكن نيست. آري براي اينكه مظلومان زمان همچون فلسطينيان، عراقيان، اهل بوسني و هرزه گویين، نفسي به راحتي بكشند بايد پشت و پوزه ظالمان و ستمگراني همچون آمريكا و اسرائيل كه لعنت خدا بر آنان باد را به خاك ماليد و نسلشان را از روي زمين برچيد. آري براي اينكه عدالت به كرسي نشيند هر چه تخت ستم آلودۀ سلطنت را بايد واژگون كرد و به دست نابودي سپرد. و اينها همه همان معجزه اي است كه تنها از دست تو بر مي آيد و با دست تو فيصله مي يابد. اما مگر نه اينكه اينها همه مقدمه اي است براي رسيدن به بهشتي كه تو باني آني. آن بهشت را كسي براي ما ترسيم نكرد، كسي به ما نگفت كه آن ساحل اميد كه در پس اين درياي خون نشسته است چگونه ساحلي است؟! كسي به ما نگفت كه وقتي تو بيايي: پرندگان در آشيانه هاي خود جشن مي گيرند و ماهيان درياها شادماني مي كنند و چشمه ساران مي جوشند و زمين چنديد برابر محصول مي دهد. به ما نگفتند كه وقتي تو بيايي: دلها بندگان را آكنده از عبادت و اطاعت مي كني و عدالت همه جا را فرا مي گيرد و خدا به واسطۀ تو دروغ را ريشه كن مي كند و روش ستمگري و وحشي گري را از بين برده و زنجير ذلت و بردگي را از گردن مردم بر مي دارد. به ما نگفتند ساكنان زمين و آسمان به تو عشق مي ورزند. آسمان، بارانش را فرو مي فرستد. زمين، گياهان خود را مي روياند وزندگان آرزو مي كنند كاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقي را مي ديدند و مي ديدند كه خداوند چگونه بركاتش را بر اهل زمين فرو مي فرستد. همۀ امت به آغوش تو پناه مي آورند. رفاه و آسايشي مي آيد كه همانند آن تاكنون نيامده است. اموال را چون سيل جاري مي كني و بخشش هاي كلان خود را هرگز نمي شماري. ديگر فقيري باقي نمي ماند. ظهور تو بي ترديد بزرگترين جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خير خواهي كرد. همان طور كه فرمودي: براي فرج من دعا كنيد تا مشكلاتتان حل شود ما هم دست به دعاييم ………..
دعا كنيد كه رسد آن زمان كه يار بيايد
خزان باغ جهان را، زنو، بهار بيايد
كتاب عشق گشاييد و «ان يكاد» بخوانيد
دعا كنيد كه آن يار غمگسار بيايد
آقا جان :
از ديده سراب داغ بريزم نيامدي
اين جمعه هم گذشت عزيزم نيامدي
صد شعله از اميد به قلبم فرو نشست
مثل هزار جمعه ديگر دلم شكست
آقا بيا و قلب جهان پر ز نور كن
ديگر بس است جان رقيه ظهور كن
دوست دارم وقتي چشم به اين دنياي تاريك مي گشايم دنيا را با روشنايي وجودت را روشن ببينم.
به اميد آن روز
بهنام نصيري، اول متوسطه، دبيرستان شاهد پيامبر اعظم
منبع: