سکوت با الهامی سرد زندگی اش را فرا گرفته بود اما با دست های ناتوانش به سختی می نویسد و گمشده اش را در میان غربت جست وجو می کند.
تهران – ایرنا :
به گزارش روز پنجشنبه ایرنا از صفحه شوک سایت ایران، زندگی اش پر شده از سکوت، خاطرات، بغض، اشک و تاریکی، اما بدون ترس از ظلمت، ستاره ها را جست وجو می کند.
او خوب می داند اگر هر روز بنویسد: معصومه زینلی دهمیری، مامان زهرا و باباعلی، روزی خواهد توانست خورشید را ببیند و آن روز در آغوش مامان زهرا همه تنهایی ها را خواهد گریست.
معصومه برای دل خودش می نویسد، برای دلتنگی هایش و برای یافتن شانه ای که دیگر تکیه گاهش نیست می نویسد.
هر روز روی کاغذ نام معصومه زینلی دهمیری، مانان زهرا، بابا علی، داداش محمدرضا را حک می کند تا شاید مادر بیاید و بادستان نوازشگرش مرهمی بر زخم های دل شکسته معصومه بگذارد.
معصومه زینلی دهمیری دختری است که چهار سال پیش در یکی از شهرهای قوچان تصادف کرد.
شدت تصادف به حدی بود که او علاوه بر آسیب های جسمی شدید، قدرت تکلم خود را هم از دست داد.
معصومه که توان معرفی خانواده اش را نداشت به آسایشگاه معلولان شهید فیاض بخش منتقل شد.
بستری شدن در آسایشگاه با عنوان معلول بی نام ونشان مانع تلاش او برای یافتن خانواده اش نشد و او بارها مشخصات خود و خانواده اش را روی تکه کاغذی نوشت، اما… اسفند ماه سال گذشته معصومه به مرکز نگهداری از معلولان «آرزو» در قوچان منتقل شد و این انتقال نخستین گام برای تغییر مسیر زندگی وی بود.
بتول صادقی مدیر مرکز متوجه باسوادی معصومه شد و سعی کرد از روی نوشته های تکراری او مدرسه محل تحصیل و خانواده اش را پیدا کند.
** روز دیدار
در این روز بارانی هوا از عطر عشق و مهربانی پر شده است.
نسیم، عطر حضور مهربان مادر را به ارمغان آورده است. قلب معصومه بشدت می تپد زیرا به او گفته اند مامان زهرا می آید.
صدای ضربان قلب خود را می شنود و مدام از خود می پرسد آیا جدایی به پایان می رسد؟
دختر جوان از زمین فاصله گرفت، او در آسمان ها لحظه ورود مادر را تجسم می کند و مادر با عشق بی پایان پای در آسایشگاه می گذارد.
به او گفته اند جگرگوشه اش زنده است و او با بی قراری راهروها را طی می کند تا به اتاق دختر دلبندش برسد.
هوا آفتابی شده یا ابری؟
چشمان پیر زن چون ابر بهاری می بارد.
نمی تواند باور کند معصومه اش این چنین روی تخت آسایشگاه نشسته است.
با بی تابی دخترش را در آغوش می گیرد، کابوس مرگ معصومه تمام شده اما آیا عمر جدایی هم به پایان رسیده است؟
برادر معصومه هم مانند مادر بی قراری می کند.
از زحمات خواهرش برای گذران زندگی آنها می گوید و اینکه زندگی و جوانی اش را مدیون اوست، از روزهایی می گوید که معصومه با شستن رخت و لباس دیگران و تمیز کردن خانه ها، زندگی مادر و برادرش را می گذراند.
اما تقدیر گرهی بر زندگی آنها انداخت که باز کردن آن به آسانی میسر نیست. مادر و برادر معصومه توان مالی نگهداری از او را ندارند. باز باران می بارد اما نه!! این باران نیست، این صدای قلب خسته و غمگین معصومه است که از چشمان آسمان می بارد.
