چرا از اظهار نظر ديگران آزرده مي شويم؟
هرگز اين سوال را از خود كرده ايم كه چرا از اظهار نظر ديگران درباره خودمان ناراحت مي شويم؟ وقتي ما را مورد انتقاد و يا مورد استهزاء قرار مي دهند، خونمان به جوش مي آيد. كينه و نفرت وجودمان را پر مي كند. از درون به خود مي پيچيم. احساس حقارت مي كنيم. همان لحظه آرزو مي كنيم كه طرف بميرد، گويا با مردن طرف قضيه منتفي مي شود.
در اين جور مواقع خيلي دوست داريم ضربه اي به طرف وارد كنيم.
و اما ببينيم، چه چيز در ما از سخن و يا انتقاد ديگران به خطر مي افتد كه اينگونه واكنش نشان مي دهيم؟
اول اينكه ما “خود” را آنطور كه هستيم نپذيرفته ايم. بنابراين از خود انتظاراتي داريم كه با موجوديت رواني و فيزيكي ما نمي خواند. ديگران با اظهار نظر خود يا غلط يا درست، ما را به ما معرفي مي كنند و ما از اين توصيف ها مي رنجيم.
يعني خود را واجد خصوصياتي مي دانيم كه با واقعيت مطابقت نمي كند. تضادي كه ابتدا بين ما و ديگران بروز مي كند به خاطر اين است كه ما مي خواهيم چيز ديگري باشيم يا فكر مي كنيم هستيم. همينكه ما گوش به زنگ نظريات ديگران هستيم نشان مي دهد كه ما خود را قبول نكرده ايم. تقلا مي كنيم كه صاحب جايگاهي در امور مادي يا اجتماعي و سياسي بشويم. از اينجائي كه هستيم ناخشنوديم. از وضع جسماني خود ناخرسنديم. چشم به جلو داريم. گاهي همين كنايات، كه ديگران از سر بي توجهي، تحقير، مقايسه، انتقامجويي، به ما مي زنند عاملي است كه ما را بیشتر به تحرك وا مي دارد. مي خواهيم زودتر آن چيزي بشويم كه آرزو داريم تا يك سر و گردن از ديگران بالاتر باشيم. به ديگران فخر بفروشيم. انتقام تحقيرهاي گذشته را با فخر فروشي آينده بگيريم. از اينكه در چشم ديگران پهلوان پنبه باشيم به شدت ناراحت مي شويم ما بايد علي رغم جثۀ كوچكمان قهرمان به حساب بياييم. ما بايد علي رغم بضاعت مزاجمان ثروتمند جلوه كنيم. ما بايد علي رغم بي سواديمان، تحصيلكرده بنماييم. مي بينيد آنچه را كه نداريم مي خواهيم خرج كنيم و ديگران كه گوش به زنگ هستند گاهي عمداً و گاهي سهواً ما را به ما نشان مي دهند. و ما يك آن در دره حقارت و عصبيت سقوط مي كنيم. تا اين لحظه فكر مي كرديم كه در ذهن ديگران عجب جايگاهي داريم ولي روشن مي شود كه ديگران ما را دست مي انداخته اند.
از خود بپرسيم كه چرا بايد احساسات خوب و بد ما قائم به رفتار و گفتار ديگران باشد؟ چرا بايد به ديگران اين بهاء را بدهيم كه بتوانند با روحيات ما بازي كنند. چرا ما استقلال رواني خود را از دست داده ايم؟
اگر ما از گدائي ديگران احترام و تشويق و ستايش دست برداريم و با ديگران در حد امور ضروري و كاري خود حشر و نشر داشته باشيم قضاوت هاي آنان چه ارزشي براي ما دارد؟ آيا اگر شخص بي ارزشي به ما انتقاد كند، ناراحت مي شويم؟ پس مي بينيد كه ما براي ديگران ارزشي بيشتر از آنچه هستند قائل مي شويم. يعني با واقعيات آدم ها سر و كار نداريم با تصاوير ذهني آنها در مغز خود كار داريم.
نكتۀ ديگر اينكه ما خود را همانطور كه هستيم بپذيريم.
اگر نمي پذيريم و فكر مي كنيم نقائصي داريم در صدد رفع آنها بكوشيم. توجه داشته باشيم كه نيت ما از اين عمل نمايش نباشد. نخواهيم كه زيبايي اندام كار كنيم كه خود را به ديگران نشان بدهيم. نيازهاي رواني ما براي نمايش دادن خود، هيچگاه تمام نمي شود.
بسياري از ارتباطات ما علت دروني دارد. انگيزه هاي رواني، ما را بر آن مي دارد كه ارتباطي برقرار كنيم. سخني بگوئيم. تنهايي براي من و شما رنج آور است. بايد براي گريختن از «خود» به چيزي يا شخصي متوسل بشويم. تنهايي مثل خوره ما را مي خورد. يعني فكر در تنهايي عذاب آور مي شود. ناكامي هاي ما را به ما نشان مي دهد، ما را مضطرب مي كند از اينكه بيكار نشسته ايم احساس دلواپسي مي كنيم. بايد يك طوري خود را خالي كنيم. يعني كينه هاي خود را نفرت هاي خود را سر اين و آن خالي كنيم. اين است كه بايد ارتباط برقرار كنيم. «خود» براي ما عزيز است اگر چه زخم خورده است. حكم بچه ما را دارد. بايد تر و خشكش كنيم. در ارتباط با ديگران آنجا كه فاتح مي شويم سرافكنده و منفعل به خانه باز مي گرديم. ما بين خنده و گريه در نوسان دائمي هستيم. بين خودآزاري و ديگرآزاري حركت مي كنيم. يك لحظه در حالتي نيستيم كه بتوانبم خود را همانطور كه هستيم بپذيريم.
اين پذيرفتن بدين معناست كه خود را بدون قضاوت و ارزيابي، خارج از زمان گذشته نگاه كنيم.فقط نگاه کنیم، از مرور حافظه، حتي در خودشناسي، دست برداريم.
گنجينه افتخارات را ترك كنيم. بايگاني تحقيرها و سرزنش ها را دور بريزيم.
خود را از اين بايگاني متحرك خلاص كنيم. بايد به بي حاصلي جمع آوري كنايات و اشارات و بدگوئي ها و ناسزاها و غيبت ها آگاه بشويم. اين جمع آوري تا حشر نيز پايان نمي پذيرد. تا ارتباط از اينگونه هست بار حافظه نيز سنگين و دردآور وجود دارد.
تصوير ذهني خود را بايد دور بياندازيم. اصولاً تصوير ذهني خيالي و پندار گونه است. موهوم است.همينكه به موهوم بودن آن پي ببريم آن را دور ريخته ايم. آنوقت حالت ما درست برعكس مي شود. به جاي فرار از خود، خود را نگاه مي كينم:
اي خنك جاني كه عيب خويش ديد
هر كه عيبي گفت آن بر جان خريد
مولوي
نكته ديگري كه بسيار مهم است اين است كه تا ما اين خصوصيات ذهني را داريم به هر كجا بگريزيم از زخم زبان ديگران در امان نمي مانيم. موقتاً آرام مي شويم ولي به مجرد ارتباط جديد بايد منتظر زخم هاي جديد باشيم. هيچكس به ما تعهد نسپرده كه مطابق سليقه و مزاج ما با ما صحبت كند.
…
آخرين سخنم اين است كه در ارتباط بالاخره نارضايتي بروز مي كند. انسان زيرك و رند بار آمده است. از هر فرصتي براي ارضاء كردن احساسات و تمايلات دروني خود بايد استفاده كند. در هر ارتباطي بايد برنده بشود. بيشتر بگيرد كمتر بدهد. مصاف دادن در ذات ارتباط است. ارتباطي كه بر اساس محاسبه باشد يك نوع جنگ و گريز است. انسان عاقل يا آگاه، از اين ميدان خارج مي شود. مگر اينكه مريض جنگ و جدال باشد.
مي بينيد دشمن واقعي ما همين فكر است. فكري كه ما را به مصاف ديگران مي برد. از اشخاص ديگر دشمن براي ما مي سازد. ما را به نقشه كشي براي نابودي آنان وا مي دارد. ما را سرزنش مي كند. ما را نسبت به ديگران بد گمان مي كند. دشمن واقعي ما در بيرون نيست. در درون ماست. همين فكري كه زيرك و نكته دان است.
شب ما را بي خواب مي كند. روز ما را به تقلاهاي بيهوده تشويق مي كند. ما را به سفر مي برد. ما را تحسين مي كند. ما را سرزنش مي كند.
…
بدانيم كه «خود»، پنداري بيش نيست.« خود» مجموعه ايست از اوهام و خيالات. در ارتباط با ديگران مراقب «خود» باشيم تا اخلال نكند. حرف ديگران روزها و سال ها ما را با خود مشغول نكند. از برابر حرف ديگران به آساني عبور كنيم. خود را آنطور كه هستيم بپذيريم. اگر نقائص فيزيكي داريم تا آنجا كه ممكن است آن هم براي سلامتي و حفظ حيات در رفع انها بكوشيم. توجه داشته باشيم كه آنچه مي كنيم فقط به خاطر سلامتي و آرامش خودمان باشد نه خودنمائي و رقابت با ديگران. بدانيم كه در سخن نيش دار ديگران حسن نيت نيست و در سخن ما هم اگر از نفس و خود برخيزد حسن نيت نيست.
ديده خود را از ظاهر جدا كنيم. نگاه خود را از گذشته بشوئيم.ذهن خود را از معاني لغات و تعبيرات ارزشي پاك كنيم. به كلمه ارزش ندهيم. به «خود» نچسبيم. به عناصر تشكيل دهنده «خود» مثل غرور، حقارت، نفرت، به عنوان واقعيات روبرو نشويم. غرور فقط مفر حقارت است و نفرت حاصل ارضاء نشدن «من». شناخت «من» و عناصر متشكله آن، آغاز روشن بيني و بصيرت است. آغازي كه در آن «آزردگي عصبي» معناي خود را از دست مي دهد.
تاملی درخویش
از اندیشه های کریشنا مورتی
منبع: