کارگر نمونه کشوری و عضو موفق کانون توانا در همایش «امید به زندگی» با قرائت دلنوشتهای به اشاعه امید در زندگی پرداخت.
به گزارش پیکتوانا؛ زینب نوروزی در این همایش که روز گذشته توسط اداره کل تعاون، کار و رفاه اجتماعی و به مناسبت گرامیداشت روز جهانی معلول و با رعایت پروتکلهای بهداشتی برگزار شده بود با قرائت دلنوشتهای ضمن معرفی خود، به «اشاعه امید در زندگی و عبور از چالشها» پرداخت.
این الگوی موفق درحالحاضر کارشناس ارشد مهندسی آیتی است و مدیریت آیتی و وبسایت کانون توانا را بهعهده دارد.
گفتنی است نوروزی از ناحیه دو دست و یک پا دارای محدودیت است اما این محدودیت هرگز نتوانسته مانع قدمهای استوار او شود.
متن دلنوشته این مدیر کانون توانا به شرح زیر است:
به نام توانای مطلق
35 سال پیش در بیست و هفتمین روز از بهار دختری در یکی از روستاهای قزوین به دنیا میآید.
نوزادی که شاید هیچ کس توقع دیدنش رانداشت. نوزادی که از داشتن دو دست محروم است و پای راستش کوچکتر از پای چپش است.
قابلهای که جان نداده قصد به جان ستاندن دارد اما نمیداند تقدیر جور دیگری رقم میخورد و دستهای لرزان و بی جان مادر این فرصت را از او سلب میکند.
همهمه و آشوب تمام میشود و این دخترک همراه سه برادر کوچکتر از خودش در خانوادهای با فرهنگ روستایی اما پر از عشق و محبت بزرگ میشود اما خدا میداند دقیقهای چندبار اطرافیان ذهنشان درگیر این دختر است …
مگر میشود بدون دو دست زندگی کردن چگونه غذا بخورد. چگونه لباس بپوشد. چگونه بنویسد و هزاران سوال دیگر.
اما همه غافل ازینند که خداوند مهربان فرشته هایی را بر سر راهش قرار خواهد داد و اوست جبران تمام نداشتهها.
7 ساله میشود مادر او را به مدرسه میبرد ذوق ثبت نامش را دارد.
تفاوتی بین دخترش و دختران هفت ساله دیگر نمیبیند اما مدیر مدرسه چندینبار با صدای بلند بیتوجه به اشکهای مادر یاددآور این تفاوت میگردد و میگوید جای دختر تو در مدرسه استثنایی است.
که خداوند فرشته اش را به دفتر مدرسه میفرستد.
خانم پناهی: من مسئولیت این دانشآموز را میپذیرم.
در گوشهای از کلاس موکت کوچکی برایش پهن میکند و زینب ذوق نشستن پشت نیمکت را به دوش زمین میسپارد و با پای کوچکش شروع به نوشتن الفبای زندگی میکند.
شاگرد ممتاز همان مدرسهای میشود که جایگاهی برای او نداشت.
در مقطع سوم ابتدایی به عنوان دانشآموز ممتاز به جشنواره دانشآموزان ممتاز کانون معلولین توانا دعوت میشود و در آنجا فصل دیگری از زندگیاش آغاز میگردد…
کسی که شوق و تلاش و همت و عزت نفس را جوری دیگر برایش تعریف میکند.
واقعیتها را نشانش میدهد… پذیرفتن نگاههای ترحمآمیز… پذیرفتن کمبودها… محدودیتها، نتوانستنها و از همه مهمتر کنار آمدن و زندگی کردن با آنها درسهایی بود که جناب آقای سید محمد موسوی بنیانگذار کانون معلولین توانا از همان ابتدای راه به این دختر آموخت.
همان کسی که صابون و شامپو را بهانه کرده تا نان سر سفره کسانی بگذارد که جامعه ما به آنها میگویند «ناتوان»! بگذریم از این بیعدالتیها که حرف زیاد است و حوصله گفتن نیست…
اما اینک همان دختر کوچک که همه نگران بودن و ماندنش بودند دانشجوی ارشد مهندسی کامپیوتر، مدیر آیتی و مدیر وبسایت کانون تواناست.
سالهاست که با انگشتنان پایش کیلومترها اسکرول میکند تا به هدفش نزدیک شود.
آن دختر منم و این داستان همچنان ادامه دارد…