اهر – همتعلی عبدالهی روشندل ارسبارانی به کمک همسر روشندل خود و با همت پولادين هشت فرزند بزرگ کرده و به خانه بخت روانه کرده است.
مشهدی همت علی عبداله زاده، از روشندلان با غيرت و با اراده روستای اربطان است که نابينايی او باعث نشده از زندگی و ازدواج نا اميد شود بلکه ۴۰ سال پيش با توجه به اينکه اطرافيانش تمايلی به اين ازدواج نداشتند با رقيه خانم که او هم روشندلی مهربان است ازدواج کرد و زندگی مشترک خود را آغاز کردند.
وقتی وارد روستای پر جمعيت اربطان شديم سراغ مشهدی همت علی را گرفتيم همه اهالی محل او را به نيکی ياد کرده و منزلش را به ما نشان دادند. پس از گذر از کوچه پس کوچه هايی که باران پاييزی آن را گلی کرده و عبور و مرور در اين کوچه را با مشکل مواجه کرده بود به منزل شخصی همت علی رسيديم چون قبلاً گفته بوديم چشم انتظار بود با اولين زنگ منزل درب منزلش را با رويی گشاده و بشاش برای ما گشود و با لهجه شيرين ترکی(خانم قوناغميز وار) خانم، ميهمان داريم، ميهمان اين دو زوج روشندل شديم.
خوشبختانه چون قبلاً اطلاع داده بوديم اين اطلاع رسانی باعث شده بود تا دختران و پسران اين زوج روشندل همه در منزل پدر و مادر جمع شدند تا خاطرات زندگی شان را از زبان پدرشان بشنوند و يکبار بازگويی اين خاطرات باعث شود تا بيشتر بدانند اين زوج روشندل چگونه و با چه زحماتی آنها را بزرگ کرده اند.
مشهدی همت علی با وجود اينکه از نعمت ديدن برخوردار نيست اما خداوند متعال هوش و ذکاوتی ويژه بهش عطا فرموده که اگر با يک نفر که پنجاه سال پيش صحبت کرده و يا خاطره ای دارد همه را به ياد دارد. پای صحبتش نشستيم تا نامه زندگی اش را برای ما بازگويد و اين گزارش فرصتی شد تا پای صحبت بسيار شيرين اين زوج بنشينيم.
اين روشندل ارسبارانی می گويد: ” با وجود اينکه از نعمت بينايی محروم بودم اما اين مانعی برای من نشد که از فعاليت های اجتماعی روزمره خود باز مانم با کمک خانواده با اندک سرمايه ای که داشتم می رفتم از تبريز وسايل خرازی و بقول خودمان(خرزری مالی) می خريدم و به روستای خودمان می آوردم و با دوره گردی و دستفروشی امرار معاش می کردم دراين دوران بود که دوستان و اهل خانواده و فاميل پيشنهاد دادند که با همسر فعلی ام که او هم روشندل بود ازدواج کنم.
وی سپس افزود: اطرافيان و دوستان همه به من گفتند که کمک می کنيم تا زندگی تان سر و سامان بگيرد و اولش خيلی مردد بودم و می ترسيدم که اين ازدواج سربگيرد و چون هر دو روشندل بوديم فکر می کردم که از ادامه زندگی واهمه داشتم با توکل به خدا و اراده ای که برای ادامه زندگی داشتم ازدواج کرديم و با تمامی سختی ها و مشکلات توانستيم بر اکثر آنها فائق آييم.
اما ديگر اين دستفروشی کفاف زندگی مان را نمی کرد تصميم گرفتيم با صدای خوبی که داشتم از صدای خوبم که خداوند به من هديه داده بود و عشق و علاقه ای که به اهل بيت داشتم برآن شدم که قصيده گويی در شهر اهر کرده و از اين راه امرار معاش نمايم.
همت علی ادامه داد: خوشبختانه مردم بخصوص اهالی بازار و کسبه اهر از اين قصيده گويی استقبال می کردند و اين جرقه ای شد که دراين راه بيشتر ثابت قدم شوم و عنايت خداوند و توسل به ائمه اطهار باعث شد که کار من رونق بگيرد و يک روز آقای ساکت يکی از رانندگان اتوبوس که در مسير اهر – تبريز کار می کردند پيشنهاد داد که سوار اتوبوس شده و در مسير برای مسافران قصيده بگويم که اين امر مزيد بر علت شد که اين کار روزانه من شود.
اين روشندل افزود: شکر خدا بعد از ازدواج خداوند متعال اولين فرزندم را به ما عنايت فرمود که با وجود مشکلات درآن روزها خانواده ام بخصوص مادر و خواهر همسرم ما را تنها نگذاشتتند.
وی گفت: در طول زندگی مشترک ۸ فرزند شامل: دو پسر و ۶ دختر سالم و صالح عنايت فرمود که همه آنها را تشويق کردم درس بخوانند که پسر کوچکم تا ليسانس خواندند و ما بقی از سوم راهنمايی تا ديپلم درس خوانده اند و ازدواج کرده و هر يک برای خود خانواده تشکيل داده اند”.
اين روشندل با اراده در خصوص اينکه آيا با هشت فرزند که کثير الاولاد محسوب می شدند مشکل معيشتی نداشت، گفت: خوب لطف خدا شامل شد و فرزندانم که يواش يواش بزرگ شدند کمک خرجی من شده و در کنار تحصيل فرشبافی می کردند و با فروش آنها الحمداله روزگار خوبی داشتيم.
وی گفت: امروز همه فرزندانم ازدواج کرده اند، درست است که ما تنها شده ايم ولی خدا را شکر همه خوشبخت و دنبال زندگی خود هستند و اکنون ۲۲ نوه قد و نيم قد دارم که به من سر ميزنند و دلخوشی ما همين فرزندان و نوه ها هستند.
همت علی در خصوص خاطرات تلخ و شيرينش گفت: بهترين و شادترين لحظه زندگی من تولد اولين فرزندم بود که اگر پر داشتم می خواستم پرواز کنم، اما تلخ ترين لحظات زندگی من جوانمرگ شدن يکی از دخترانم بود که به علت ابتلا به سرطان و تحمل روزهای سخت بيماری در سن ۳۰ سالگی با سه فرزند ما را در اين دنيا تنها گذاشت و جان به جان آفرين تسليم کرد و هنوز يکسال از فوت دخترم نگذشته وداغش من و مادرش را سوزانده، اما راضی ام به رضای او.
وی ادامه داد: خدا را شکر من که از اول زندگی عشق به امام حسين(ع) در دلم زنده بود، تشکيل هيئت روشندلان ارسباران باعث شد که من و امثال من هم توانستيم در کنار افراد سالم هيئتی برای خودمان داشته و عزاداری کنيم و با اين هيئت و توسط خيران به مشهد رفتيم و تنها آرزويم اين است که يک خيری ديگر پيدا شود و بنده و ساير اعضای هيئت را به پابوس سرور و سالار شهيدان ببرد و کربلای معلی را زيارت کنم و ديگر هيچ آرزويی ندارم.
……………………………………………
گزارش: حسن بالاگر
عکس: مصطفی قربان موحد
منبع: مهر