گفتگوی پیک توانا با یکی از اعضای ورزشدوست و پرتلاش کانون
زماني را که با او مصاحبه ميکردم اين نکته براي من قابل توجه بود که تمام کلماتي که بر زبانش جاري ميشد گوياي رضايت و اميدواري او از زندگي بود، هدف من از ابتداي نوشتنم اين بود که او تجربيات چندين ساله خود را در اختيار همنوعانش قرار دهد زيرا هستند افرادي که چند سال از عمر خود را مانند افراد سالم زندگي کردهاند و بر اثر يک اتفاق سلامتي خود را از دست ميدهند و تا مدت ها نميتوانند پذيراي زندگي و شرايط جديد باشند زيرا همچنان در گذشته سير ميکنند و حتي دلشان نميخواهد رنگ آسمان را ببينند.
در اين شماره از نشريه پيک توانا قرار است با حسين طارميان که فرزند اول خانواده و متولد 19 آبان سال 1353 در شهر تهران است، گفتگويي داشته باشيم.
خانواده پر جمعيتي دارد داراي 4 برادر و 1 خواهر، او ميگويد دورهمي هاي هفتگي کنار خواهرم و برادرانم از لذتهاي پررنگ زندگي من است زيرا معتقدم باهم بودن و کنار هم بودن ميتواند زيبا باشد مخصوصا اگر زير سايه پدر و مادري صبور و مهربان باشد.
سقوط کردم
15 سال بيشتر نداشتم شايد ميشود گفت روزهاي خوب زندگي من تازه شروع شده بود و سني بود که نه ميشود گفت کودک هستي که متوجه اتفاق بد نباشي و نه جوان هستي که بتواني به راحتي شرايط به وجود آمده را بپذيري بله دوره نوجواني بود دورهاي که رقابتها، مقايسهکردن ها و حتي تصميمات درست در اين زمان پررنگتر ميشود و بيشتر به چشم ميآيد؛ در22 امين روز از ماه مرداد بود که براي تفريح به روستاي پدري رفتيم، زيبايي آن باغ و درختان سرسبز روحيه ي عجيبي به من ميداد و هميشه لحظه ي خداحافظي با آنجا بسيار برايم سخت بود، آن روز با دفعات قبل که به آن باغ ميرفتيم متفاوت بود انگار بايد گردوهاي گرد و خوش رنگ من را به بالاي درخت ميکشانند و سرنوشت من را تغيير ميدادند از همان ابتدا ميوه گردو را دوست داشتم و آن روز هم براي چيدن گردوها تصميم گرفتم به بالاي درخت بروم ولي انگار اختيار پايين آمدنم با خودم نبود و زمين با تمام قدرتش من را به سمت خود کشاند وقتي چشمانم را باز کردم بر روي زمين بودم اما خبري از شکستگي و کوفتگي نبود و موضوع جديتر از آن بود که فکرش را ميکردم، دچار ضايعه نخاعي شدم معلوليتي که تا به آن روز نامش به گوشم نخورده بود.
پدرم من را به زندگي برگرداند
چند سال که از اين اتفاق ميگذشت سختيهاي زيادي را متحمل شدم و روزي نبود که آرزوي مرگ نکنم، نميخواستم باور کنم که ديگر نميتوانم قدم از قدم بردارم و آرزوهايي که يک پسر نوجوان بر سر داشت به سرانجام برسانم زيرا من از همان کودکي عاشق ورزش بودم، به کمک خانوادهام و دوستانم مخصوصا پدرم توانستم کمکم با شرايط جديد کنار بيايم و به زندگي عادي بازگردم، پدرم محکم بود و من توانستم به او تکيه کنم زيرا ميدانستم شخصي که پشت سر من است همان کسي است که پسرش را هيچ وقت رها نميکند و تا آخرين نفس براي بازگشت من به زندگي تلاش ميکند.
بايد براي زندگيام هدفي مشخص ميکردم
پس از چند سال ترک تحصيل تصميم گرفتم دوباره درس بخوانم و هر طور شده مدرک ديپلم را بگيرم و آماده رفتن به محيطي بزرگتر شوم، موفق شدم در رشته مديريت صنعتي در دانشگاه ادامه تحصيل دهم در دوران دانشگاه مجبور بودم مسيري را از زيباشهر تا وليعصر و از وليعصر به سمت دانشگاه طي کنم و با موانع زيادي رو به رو شوم آن زمان به قزوين مهاجرت کرده بوديم و در شهر زيبا شهر زندگي ميکرديم.
آن روزها از نظر روحي رو به بهبودي بودم و دوستان زيادي وارد زندگي من شدند که تاثيرات مثبتي بر زندگي من داشتند اما از نظر رفت و آمد به دانشگاه روزهاي سختي را گذراندم، با خودم عهد کردم که در هر قسمت از زندگي براي خودم هدفي مشخص کنم و براي رسيدن به آن هدف تلاش کنم، براي مثال اولين و مهمترين هدفم در زندگي خوشحال کردن پدر و مادرم بود حتي با خوشحال نشان دادن ظاهرم.
قصه آشناييام با کانون
سال 1378 وارد کانون شدم ولي به طور رسمي مشغول به کار نبودم و گاهي در واحدهاي مختلف به عنوان عضو افتخاري فعاليت ميکردم در اين زمان کانون توانا در حال ساخت يک مستند بود و من از طريق يکي از دوستان خواهرم که عضو اين مجموعه بود براي ايفاي نقش در اين فيلم کوتاه معرفي شدم و همچنين در تيم بسکتبال با آقاي حسيني آشنا شدم و از اين طريق به طور رسمي وارد کانون شدم، و امروز پس از گذشت چندين سال در واحد توانمندسازي مشغول به کار هستم.
قبل از اينکه وارد کانون شوم خودم را باور کرده بودم و شرايطم را پذيرفته بودم اما وقتي وارد اين مجموعه شدم و در کنار همنوعانم قرار گرفتم و متوجه شدم که آنها چقدر از من موفقتر هستند همچنين چند قدم از من جلوتر هستند و به خودم گفتم که افسوس چند سال از بهترين روزهاي زندگيام را به خاطر مسائل مختلف از دست دادم اما هنوز هم دير نشده بود و بايد ميجنبيدم.
کانون توانا يک خانواده است
وقتي حسش را در مورد کانون توانا پرسيدم بسيار زيبا برايم تفسير کرد. او خوشحال است از اينکه در اين محيط و کنار برادر خواهراي بزرگتر و کوچکترش زندگي ميکند و ميگويد: وقتي ما يک خانواده را در نظر ميگيريم قطعا درون خانواده مشکلات دروني خودش را دارد ولي هيچ کدام از اعضاي خانواده راضي به متلاشي شدن اين خانواده نميشوند و مشکلات ريز و کوچک نميتواند رابطه آنها را سرد و کمرنگ کند و کانون توانا هم دقيقا مانند يک خانواده است که درونش هر يک از اعضا تلاششان براي رسيدن به اهداف مشخصي است.
عاشق کار با بچههاي داراي معلوليت هستم
يکي از کارهايي که من را به آرامش ميرساند صحبتکردن با کودکان داراي معلوليت و خانواده هاي آنهاست. سعي ميکنم با آنها ملاقاتي داشته باشم و تجربيات خودم را در اختيار آنها بگذارم و از مشکلات و سختيهايي که کشيدم و مسائلي که باعث ثابتماندنم شد به آنها بگويم تا آنها درراهي که من در پيش گرفته بودم وارد نشوند و مسير درستي را براي ادامه زندگي انتخاب کنند؛ و وقتي مشوق آنها براي ورزشکردن، درسخواندن، تقويت اعتماد به نفس… ميشوم لذت ميبرم.
از کارهاي مهم کانون توانا
توانمندسازي کودکان در زمينه تحصيلي يا مهارتهاي زندگي، تلاش براي احقاق حقوق اجتماعي معلولان و همچنين فعاليت هاي کانون توانا به صورت بينالمللي از کارهاي مهم کانون است.
يکي از اتفاقات خوب زندگي من آشنايي با همسرم بود
آشنايي من با همسرم در انجمن ضايعه نخاعي آغاز شد، پريوش در قسمت امور بايگاني مشغول به کار بود و از همان جا سعي کردم با زير نظر گرفتنش، نحوه برخوردش با افراد داراي معلوليت، ميزان صبورياش، رفتار و گفتارش او را بسنجم و متوجه شدم که او ميتواند کنار من و مکمل من باشد و در کنار هم مي توانيم يک زندگي خوبي داشته باشيم که خوشبختانه همين طور هم شد، به جرأت ميتوانم بگويم از اتفاقات خوب زندگي من آشنايي با همسرم پريوش بود، زماني که خداوند روژين را به ما هديه داد آرامش در زندگي ما دو چندان شد و اين فرشته کوچک توانست عشق و محبت را بين ما پررنگتر کند.
ازدواج وسيله اي است براي رسيدن به خوشبختي
ما انسانها نبايد به ازدواج به عنوان هدفي براي خوشبختي نگاه کنيم، درسخواندن، ازدواج کردن، قهرمانبودن در رشته ورزشي… همه اينها وسيلهاي هستند براي رسيدن به خوشبختي اما خود خوشبختي نيستند؛ ازدواجکردن يکي از راههايي است براي رسيدن به خوشبختي و آرامش.
بسکتبال با ويلپچر لذتبخش است
يکي از رشتههاي ورزشي که به طور حرفهاي آن را دنبال مي کنم بسکتبال بر روي ويلچر است، بازي بسکتبال برايم لذتبخش است و به نظرم ورزش در هر رشتهاي براي معلولان نياز جسمي و روحي آنان را برطرف ميکند البته نبايد از اين موضوع چشمپوشي کرد که مشکلات مالي و رفت و آمد موجب دوري معلولان از ورزش شده است اما اين نبايد بهانهاي براي تنبلي باشد و من به دوستانم پيشنهاد ميکنم که حتي با کمترين امکانات از جمله ويلچرراني، تنيس روي ميز و… ورزش را در زندگي خود جاي دهند.
نگاه شما به معلوليت؟
نمي خواهم شعار دهم اما معلوليت براي من يک نعمت است و از طريق اين نعمت بزرگ ميشود به خوشبختي و موفقيت رسيد و پيشنهادم به همنوعانم اين است که معلوليت را ابزاري براي رسيدن به اهدافشان ببينند هر چند که اگر اين راه سخت و ناهموار باشد اما اگر به عدل خداوند ايمان داشته باشيم با اين ديد نگاه مي کنيم که معلوليت چه تاثيري ميتواند در زندگي ما داشته باشد و به چه جايگاهي ميتواند ما را برساند آنوقت است که نوع نگاهمان به معلوليت تغيير ميکند.
چند نفر از نمونههاي خوب زندگي شما چه کساني هستند؟
پدرم حامي و الگوي زندگي من است کسي که توانست دوباره زندگي کردن را به من بياموزد، چند نفر از دوستانم که در زندگي من تاثير گذار بودند، وقتي وارد کانون شدم نوع زندگي آقاي موسوي، کنار آمدنش با معلوليت و طرز فکرش در مورد پول، انسان، اعتقادات ديني تجربيات خوبي بود که در زندگي خودم استفاده کردم و همچنين کتاب هاي دکتر شريعتي.
افراد ضايعهنخاعي بايد مواظب سلامت خود باشند
يک فردي که دچار معلوليت ضايعهنخاعي است بايد با فيزيوتراپي و کاردرماني مداوم مواظب سلامت خود باشد، اطلاعات خود را در اين زمينه بالا ببرد و از طريق مشورت با کساني که دچار معلوليت ضايعه نخاعي هستند روند پيشرفت بيماري را به حداقل برساند همچنين نشستن به مدت طولاني بر روي ويلچر بايد همراه با جابه جايي مداوم براي جلوگيري از زخم بستر شدن باشد، پوشيدن لباس نخي زيرا لباس نامناسب موجب آسيب رساندن به پوست بدن ميشود، دوش گرفتن مداوم، پانسمان درست و مناسب هم ميتواند از مشکلاتي که در انتظار اين فرد معلول است جلوگيري کند.
مهدیه برنگ