سخت تر از کوه و لطیف تر از آب
فاطمه و معصومه دو خواهر دو قلویی هستند که در سال ۱۳۶۵ شاید زمانی که دستگاه های سونوگرافی مثل امروز همه جا پیدا نمی شد به دنیا آمدند . معصومه ساعت شش ونیم کاملا سالم به دنیا آمد و بعد از گذشتن یک ربع از مراحل زایمان ، پزشکان جنین دیگری را در شکم مادر یافتند که تا آن لحظه کسی از بودن آن خبر نداشت. او به دنیا آمد ولی دو دست و یک پا نداشت . انگار فاطمه با این شرایط سخت جنینی باید به دنیا می آمد تا خیلی از غیر ممکن ها را ممکن کند و به بسیاری درس خواستن توانستن است، بدهد. او هیج بهانه ای را برای انجام ندادن کاری یا یاد نگرفتن را نمی پذیرد. فاطمه با این وضعیت سخت جسمی به جاهایی رسیده که شاید آدم های سالم و در مرحله تصمیم گیری دو دل می شوند که آیا این کار به سختی رفت و آمدش ، تمرین و هزینه خیلی از مسائل دیگر می ارزد یا نه ؟ ولی فاطمه دلش را به دریا می زند و تا جایی که جسمش اجازه دهد ، هیچ چیز مانعش نمی شود.
او میگوید : مادرم از همان ابتدا من را در مدرسه ای ثبت نام کرد و اجازه نداد جدا از خواهر دو قلویم در یک مدرسه استثنایی درس بخوانم و او بود که این باور را به من داد که از بقیه بچه ها هیچ چیز کم ندارم . خواهر دو قلویم از ابتدای کودکی، مادر دوم من بوده و هست . من بعد از گذشت این سالیان و کمک های اعضای خانواده ام ، نمی دانم چطور از آنها تشکر کنم.
نخستین استادم
بعد از گرفتن دیپلم، به سراغ موسیقی رفتم . علیرضا مشایخی اولین استاد من بود که من را بدون تامل پذیرفت، تا با همین شرایط به من سنتور یاد دهد و او بود که این اطمینان را به من داد که تو می توانی و همچنین داریوش سالاری ، استاد دیگری است که ساز من را با هزینه خودش تهیه کرد و به من هدیه داد از این دو استاد بسیار ممنونم .
در کنسرتهای اولم داور ها به سختی کارم را باور می کردند . ولی به مرور پذیرفتند . بعد از اولین اجرایم ، کنسرتهای مختلفی در مشهد ، قزوین، موسسات خیریه، رعد الغدیر و تالار وحدت برای بیماران خاص و جشنواره ای در برج میلاد برگزار کردم . در عشق آباد ترکمنستان علاوه بر کنسرت و اجرای موسیقی به مدت یک هفته نمایشگاهی از آثار هنری ام برگزار شد . یکی از هدف هایم نواختن پیانو است که امیدوارم به آن برسم من دست کسانی را که پیانو می نوازند می بوسم ، چون عاشق پیانو هستم .
اگر معلول نبودم چه می شد؟
او می گوید : اگر معلولیتی نداشتم هیچ تلاشی برای زندگی بهتر نمی کردم و نهایت تلاشم ، تحصیل در دانشگاه یا نواختن یک ساز بود ،آنهم نه بطور جدی .ولی الان رسالتم سنگین تر شده ، چرا که دوست دارم توانایی هایم را زنده کنم.
او تاکید می کند : من هیچ وقت نمی گویم معلولیت، محدودیت نیست و آنها که این را می گویند : از دنیای معلولان خبر ندارند . ولی من همیشه نیمه خالی لیوان را می بینم و سعی میکنم آن را پر کنم.
او می گوید : اگر خانواده ام من را حمایت نمی کردند، به هیچ جایی نمی رسیدم، چرا که هیچ ارگانی یا موسسه ای از هیچ بابتی ما را حمایت نمی کند. بهزیستی هیچ لطفی برای ما ندارد. شعار های فراوان از جمله کار ، مسکن ، تسهیلات ازدواج می دهد ولی از هیچ یک خبری نیست .
من نمی خواهم از نظر مالی وابسته به جایی یا کسی باشم می خواهم مستقل زندگی کنم و به زودی نمایشگاهی اختصاصی ارا ئه خواهم کرد . برای افرادی مانند فاطمه که مجبور به استفاده از پروتز هستند تامین هزینه پروتز کار مشکلی است .به عنوان مثال هزینه پروتز پا شش میلیون تومان است که این سوال است که معمولا این هزینه از کجا باید تامین بشود ؟چرا معلولان علاوه بر مشکلات جسمی و فائق امدن بر آن، غصه و نگرانی حتی یک پای مصنوعی نگذارد تا گوشه ای از زندگی آنها آرام باشد . بهزیستی کی و کجا و برای چه کسانی می خواهد زندگی را راحت تر کند مگر بهزیستی صدای معلولان نیست .پس صدای آنها را به کجا باید برساند. معلولان دلشان به کدام یاری از کدام ارگان یا موسسه خوش باشد.
منبع : روزنامه همشهری محله منطقه ۴- شماره ۴۱۴ – صفحه ۱۰- آتیشا شاه محمد لو