جامعه به من به عنوان فردی دارای معلولیت چگونه نگاه میکند
آیا تا به حال شده است که یک روز فراموش کنید که مبتلا به فلج مغزی هستید؟ به راحتی از خواب بیدار میشوید، کارهای روزانهی خود را انجام داده و در مورد ناتوانی خود حتی فکر هم نمیکنید. سپس، در زمانی که انتظار آن را ندارید، جامعه این حقیقت را به شما یادآوری میکند که مردم چگونه شما را میبینند. من خود واقعیام را در این شرایط راحتتر میپذیرم. میفهمم که چنین لحظاتی میتواند دردناک باشد، اما همچنین یادآور این است که آموزش و آگاهی نسبت به معلولیت در بین مردم جای کار بیشتری دارد.
شده است که بیدار شدهام و میخواهم از روز تعطیل آخر هفتهام در فروشگاه لذت ببرم. خریدم را انجام دادهام و میخواهم آنها را حساب کنم و ادامه روز خوبم را داشته باشم. همینطور که حرکت میکنم کودک بانمکی را میبینم که در گوشهای خودش را با چیزی سرگرم کرده است. تا به هم نزدیک میشویم یکی از والدین به شدت بچه را به گوشهای میکشد و میگوید: بیا کنار، وگرنه زیرت میگیره!» سعی میکنم لبخند بزنم، یا وضعیت را بسنجم، چرا که این شرایط گاه مسخره میشود. من هرگز با صندلیچرخدارم کودکی را زیر نخواهم کرد. میتوانم آنها را ببینم و قطعا همانطور که حواسم نسبت به سایرین جمع هست، در مورد آنها نیز هوشیارم و این به من یادآوری میکند که در جامعه نگاه متفاوتی نسبت به من وجود دارد.
با همسرم به رستوران میرویم تا از وقتمان لذت ببریم. پیشخدمت آگاهانه به من مِنویی نمیدهد و مجبوریم تا از آنها منوی دوم را درخواست کنیم. احتمالا فکر میکند که من نمیتوانم بخوانم. وقتی که برمیگردد تا سفارش ما را ثبت کند فراموش میکند که من فردی هستم که میتوانم خودم سفارش دهم. بنابراین از همسرم میپرسد: «او چه چیزی میخواهد؟» این نگرشی است که در رستورانها بیش از همه به چشم میآید. این اتفاق باعث میشود تا دوباره به یاد بیاورم که تفاوت دید در جامعه چگونه است.
مشتاقم تا برای مصاحبه شغلی برای موقعیتی آموزشی شرکت کنم. لباس مناسبم را پوشیدهام و نمونهکارهایم را مرتب کردهام. دلشوره دارم و با این حال آمادهام تا به آنها نشان دهم چرا میتوانم برایشان کارمندی نمونه باشم. برای ورود به ساختمان مدرسه در مناسب افراد معلول نیست. داخل که میشوم پلهها، بدون هیچ گزینهی دیگری، به استقبالم میآیند، آن هم در یک مدرسه دولتی! مدیر تصمیم میگیرد همانجا با من مصاحبه کند، درست در جایی که مردم در حال رفتوآمد هستند.
بیدار میشوم و برای داشتن روزی خوب با فرزندانم برنامهریزی میکنم. همه لباس میپوشیم تا از روزمان لذت ببریم. همانطور که در فروشگاه هستیم و آماده پرداختیم، دخترم کمک میکند تا کارت اعتباری خود را بیرون بیاورم. نگاهها شروع میشود، میشنویم که چگونه در موردش صحبت میکنند و نگاههایی ترحمآمیز میاندازند. گاها از ما میپرسند که آیا دوست هستیم، چرا که نمیتوانند قبول کنند که این واقعیت وجود دارد که فردی در صندلی چرخدار نیز میتواند یک کودک داشته باشد.
وقتی باردار بودم سرماخوردگی بدی گرفتم. به داروخانه رفتم تا از داروساز بپرسم چه دارویی برای کودکم ضرر کمتری دارد. نمیتوانستم درک کنم چرا به من همچون یک دیوانه نگاه میکند. سپس فهمیدم فقط برایش سخت است که درک کنم من، یک فلج مغزی، باردار هستم.
جامعه درک بهتری از افراد دارای معلولیت پیدا کرده است، اما جا برای پیشرفت بسیار است. افزایش آگاهی در مورد افراد دارای معلولیت میتواند به جامعه در مورد معلولیت، دسترسی و مشارکت بیشتر آموزش دهد.
ترجمه:صادق نوروزی