ما در فرهنگ ایرانی میگویی: «حق دادنی نیست؛ حق گرفتنی است.» و بارها نیز در زندگی اطرافیان خود و بزرگان جهان به درستی آن پی بردهایم. اما متأسفانه روزگار گلمان را چنان سرشته است که در میدان عمل یا به امید معجزه مینشینیم و یا به شاکیان خاموش تبدیل میشویم. حال اگر جامعه را به دو دستهی اکثریت سالم و اقلیت معلول تقسیم کنیم، به وضوح میبینیم که حقوق این اقلیت زیر پا گذاشته شده است. برای حل این مسئله باید به کتابهای تاریخ معاصر رجوع کنیم. زیرا در آنها، آنگاه که بحث از «پیروزی انجمنها و اقلیتها در جوامع» به میان میآید؛ به سه نکته برمیخوریم. اول: حضور، دوم: طلب و سوم: حمایت.
حضور چیست؟ حقیقت گاه دردآور است و چاره ای جز بیانش نیست. بنابراین باید گفت: «معلولان اقلیتی ترسو هستند!» زیرا از نگاه هایی که کوچکترین آسیبی بر جسمشان نمیرساند میگریزند. آنها انگشتانی که اشاره گرشان هست را مانند لولههای تنفگی آمادهی آتش میپندارند. این اشارههای مردمی بیشک زنندهاند. اما حال که تصور اول اشتباه است و قدرت تخیل آدمی را آزاد گذاشته؛ چرا این معلولان مانند “ادوارد ورن رابرتز” خود را یک ستارهی نام آشنا تصور نمیکنند؟؟؟ بله، با این سوال گناهکار مشخص شد و باید افزود: «هرگاه حضور یک معلول در جامعه بیشتر باشد و او فعالیتهای مفیدتری از خود نشان بدهد؛ دیده شدنش به مرور جامعه را وادار میکند تا با آغوشی بازتر پذیرایش باشد.
طلب چیست؟ آدمی تا خواستهاش را بیان نکند، کسی به آن پی نمیبرد، چه برسد که اهمیت بدهد. در خصوص اجرایی شدن قانون حمایت از معلولان نیز جای شکی نیست که این خواستهی تک نک افراد در این اقلیت است. اما چون جز جناب “بهروز مروّتی” و تعداد معدودی دیگر از معلولان و حامیان بر اجرایی شدن اصرار نکردند، اجرا کنندگان قانون هم اهمیتی به آن ندادند!
حمایت چیست؟ باید حمایت را قدرت طلب کننده واقعی یا رهبر یک جنبش نامید که یاران و حامیان به او میدهند. اگر معلولان در جمعهایی که برای اجرایی شدن “قانون حمایت از معلولان” شکل میگیرد حضور بهم رسانند و خواستهی خود را یک صدا اعلام کنند از رهبران خود حمایت کردند. تجربه ثابت کرده که این عمل به پیروزی آنها سرعت میبخشد.
محمد حشمتیفر