آن يك نفر!
در يك غروب زمستاني شيوانا از جاده خارج دهكده به سمت روستا روان بود. در كنار جاده مردي را ديد كه زخمي روي زمين افتاده است و كنار او چند نفر در حال تماشا و نظاره ايستاده اند. شيوانا به جمعيت نزديك شد و پرسيد:” چرا به اين مرد كمك نمي كنيد؟!”
جمعيت گفتند:” طبق دستور امپراتور هركس يك فرد زخمي را به درمانگاه ببرد مورد بازپرسي و آزار قرار مي گيرد. چرا اين دردسر را به جان بخريم. بگذار يك نفرديگر اين كار را انجام دهد.چرا ما آن يك نفر باشيم! “
شيوانا هيچ نگفت. بلافاصله لباسش را كند و دور مرد زخمي پيچيد و او را به دوش خود افكند و پاي پياده به سرعت او را به درمانگاه رساند. اما مرد زخمي جان سالم بدر نبرد و ساعتي بعد جان داد.
شيوانا غمگين و افسرده كنار درمانگاه نشسته بود كه مامورين امپراتور سررسيدند و او را به جرم قتل مرد زخمي به زندان بردند. شيوانا يكماه در زندان بود تا اينكه مشخص شد بيگناه است و به دستور امپراتور از زندان آزاد شد. روز بعد از آزادي مجددا شيوانا در جاده يك زخمي ديگر را ديد.
بلافاصله بدون اينكه درنگ كند دوباره لباس خود را كند و دور مرد زخمي انداخت و او را كول كرد تا به درمانگاه ببرد. جمعيتي از تماشاچيان به دنبال او به راه افتادند و هركدام زخم زباني نثار او كردند.
يكي از شاگردان شيوانا از او پرسيد:” چرا با وجودي كه هنوز ديروز از زندان زخمي قبلي خلاص شده ايد دوباره جان خود را به زحمت مي اندازيد!” شيوانا تبسمي كرد و پاسخ داد:” خيلي ساده است ! چون احساس مي كنم اينكار درست است! و يك نفر بايد چنين كاري را انجام دهد!چرا من آن يك نفر نباشم!”