معجزه محبت
يكي از شاگردان من پسری شش ساله بود كه پدر و مادرش را در 2 سالگي در يك تصادف از دست داده بود و بعد از آن با خاله اش زندگي مي كرد و حالا به هر دليل كه بوده تبديل به بچه اي پرخاشگر شده بود. اولين روزي كه با او برخورد داشتم سعي مي كردم كه با او ارتباط برقرار كنم. ولي اصلا حاضر نمي شد حتي جواب سلامم را بدهد.
دستم را كه به طرفش را مي بردم به شدت پس مي زد، هر موقع كه مي خواستم آموزش به او بدهم بچه ها را اذيت مي كرد، آنها را هل مي داد و يا دندان مي گرفت و اصلاً توجهي نمي كرد. يك روز در همين حال چنان يكي از بچه ها را هل داد كه به زمين افتاد و من با او يك برخورد جدي كردم، او را از بقيه جدا كردم و گفتم تا موقعي كه متوجه نشده است كه كارش اشباه است نمي تواند به كنار بچه ها بيايدو يك بار پاي مرا چنان گازي گرفت كه هيچگاه دردش را فراموش نمي كنم. من در آن موقع به او هيچ چيزي نگفتم و در طي روزهاي بعد سعي مي كردم به او نزديك شوم (به صورت غير مستقيم) به او مي گفتم پايم درد مي كند و او با يك حالتی که مثلاً پشيمان است سرش را پايين مي آورد و چيزي نمي گفت تا حد متعادل با او صحبت مي كردم، او را در آغوش مي گرفتم و با او حرف مي زدم، او را در آغوش مي گرفتم و برايش شعر مي خواندم. ابتدا قبول نمي كرد ولي كم كم اين اعتماد را پيدا كرد و اجازه مي داد كه او را نوازش كنم هر موقع كه كار اشتباهي مي كرد با جديت با او برخورد مي كردم و در طي اين مدت با خاله اش نيز ارتباط داشتم و در مورد مشكلات محمد در خانه صحبت مي كرديم، خاله اش زن مهرباني است فقط نمي دانست چطور با خواهرزاده اش كه حالا ديگر به عنوان پسرش محسوب مي شد برخورد كند. پذيرفتن نقش جديد هم براي او سخت بود و هم براي خواهرزاده اش و در اين امر بسيار همكاري مي كردند. آن موقع همه فكر مي كردند اين كودك پرخاشگر نمي تواند چيزي ايد بگيرد ولي بعد از اينكه مشكل رفتاريش كم كم حل شد، از راه هاي بسيار مختلف ساده (منظورم بازي است) سعي مي كردم كه مفاهيم را به او آموزش دهم و از او نيز جواب مي خواستم و بسيار تشويقش مي كردم زيرا برايش كمي مشكل بودكه با ديگران ارتباط برقرار كند و در شعر خواني و آموزش هاي دسته جمعي نيز شركت نمي كرد تا اينكه الان يكسال از آمدن او به مدرسه مي گذرد، در همه برنامه ها حرف اول را مي زند و همه بچه ها او را دوست دارند و از شاگردان باهوش كلاس است و هرروز هنگام پياده شدن از سرويس اولين كسي كه به من سلام مي كند او است.
مژگان ترابي
منبع: