فاطمه محمدی ها دختري از جنس صبر در گفتگو با پيک توانا:
هر کلمهاي که بر زبان جاري ميشود معنايي دارد شايد کلمات به تنهايي از نظر ما معناي خاصي نداشته باشند اما وقتي کنار هم قرار ميگيرند ميتوانند عميقتر شوند، ما بارها کلمه معلول را شنيدهايم وقتي با لغاتي مانند موفق، پرتلاش، توانمند، نخبه…ترکيب ميشوند با قدرت بيشتري گوياي يک انسان متفاوت ولي پر انرژي هستند.
اگر گاهي اوقات سنگهاي ريز و درشتي بر سر راهم قرار ميگيرد و حرکتم کندتر ميشود ميتوانم موانع را بهتر ببينم ولي ثابت نميمانم و به دنبال راهي براي عبور ميگردم راهي که با کمترين سختي مرا به مقصد نهايي برساند و به اين باور رسيدهام که کانون توانا همان راهي است که هموار شد تا من بتوانم مسيرها را يکي پس از ديگري طي کنم و در جايگاه امروزم باشم؛ اين چينش زيباي کلمات حاصل گفتگو با بانوي 37 سالهاي است که ايمان دارد آفتاب به گياهي حرارت ميدهد که سر از خاک بيرون آورده باشد.
فاطمه محمديها در يک خانواده نسبتاً پر جمعيت و در يکي از روستاهاي استان قزوين به نام نصرت آباد متولد شده است، او داراي 3 برادر و 5 خواهر است از حس درونش ميتوان فهميد که چقدر در اين خانواده احساس آرامش وآسودگي دارد.
يک تب شديد سرنوشتم را عوض کرد
در سن دو سالگي بر اثر يک تب شديد دچار معلوليت فلج اطفال شدم، آن روزها را به ياد ندارم اما شنيدهام در اوج قدم برداشتنهايم خانواده متوجه تفاوت من شدند، اين موضوع ابتدا برايشان تازگي داشت و باورش برايشان سخت بود اما با گذشت زمان با اين شرايط کنار آمدند و براي درمانم به پزشکان زيادي مراجعه کردند.
ما در روستايي با جمعيت پايين که بيشتر ساکنان آنجا با هم نسبت فاميلي داشتند زندگي ميکرديم و از آنجا که خيلي به معلوليت من توجه اي نميکردند بنابراين راحتتر ميتوانستم با هم سن و سالهاي خودم ارتباط برقرار کنم بدون اينکه احساس کنم با آنها تفاوت دارم.
از روستا کوچ کرديم
مقطع اول دبستان تا چهارم در همان روستاي سرسبز و کوچک به مدرسه رفتم اما به دليل نبود مقاطع بالاتر تصميم گرفتيم از روستا به شهر اقباليه مهاجرت کنيم، پدر و مادرم مخالف درس خواندن فرزندانشان نبودند حتي شرايطي را فراهم کردند تا ما بتوانيم ادامه تحصيل دهيم زيرا باور داشتند که بچههايشان و بهويژه من بايد استقلال داشته باشيم و از آنجا که من عاشق درس خواندن بودم توانستم ادامه تحصيل دهم و در حال حاضر مدرک کارشناسي حسابداري دارم.
کانون توانا کجاست؟
يکي از روزهاي سال 88 بود که به واسطه يک دوست، کانون توانا به من معرفي شد اين سوال که کانون معلولين توانا کجاست مدام ذهن مرا مشغول کرده بود.
فاطمه در مورد اولين روز مراجعهاش به کانون توانا ميگويد: زمان کوتاهي که محو تماشاي دوستان و همنوعانم شده بودم و با خودم زمزمه ميکردم اينجا دنياي عجيبي است و با اين همه مشکلات ميشود خنده را بر لب تک تک کارکنان ديد، با خودم فکر ميکردم اينجا جايي است که هر کسي وارد آن شود ميتواند به خود باوري برسد؛ هميشه دلم ميخواست جايي که قرار است در آن کار کنم متناسب با جنس و نوع خودم باشند و کانون توانا همان جا بود.
اينجا همان جايي بود که من آرزويش را داشتم. همکاران من در اين مجموعه معلوليت خود را پذيرفته و با اين شرايط کنار آمده بودند و در کنار هم براي پيشبرد اهداف اين مجموعه تلاش ميکردند البته ناگفته نماند من هم شرايط جسمم را پذيرفته بودم ولي نه به اندازه توانمندان کانون.
اين شعار نيست زيرا با چشمان خودم ديدم
بارها اين جمله گفته شده است اما من هم ميگويم که حجم نگاههاي مردم و جامعه به معلولان به اندازهاي است که تعدادي از اين افراد حتي جرأت بيرون آمدن از خانه را ندارند اما فاطمه امروز که در واحد مالي کانون توانا مشغول به کار است وتوانسته مادرش را به آرزويش برساند و آينده خوبي داشته باشد ادامه ميدهد: حرفي که عملي شود ديگر شعار نيست زيرا که اين مجموعه قوي توانسته همچون ديواري محکم در مقابل نگاهها بايستد و بگويد ما اينجا از حقوق معلولان دفاع ميکنيم و زمينهاي را فراهم ميکنيم تا آنها با سربلندي تمام به استقلال برسند و آن گونه که دوست دارند زندگي کنند، در اين صورت است که نگاههاي غلط از روي آنها برداشته ميشود.
عاشق ورزش هستم
واليبال نشسته از ورزشهاي مورد علاقهام است، ما در تيم ورزشي که کانون توانا تشکيل داده فعاليت خوبي در اين رشته داريم و به واسطه تمرينات پيوسته در يکي از مسابقات کشوري توانستيم مقام اول را به دست بياوريم، متأسفانه معلولين از ورزش فاصله گرفتهاند، درحالي که ورزش و به ويژه رشته شنا براي معلولان ضروري است و بايد اين موضوع به اولويت زندگي ما معلولان تبديل شود.
من عاشق ورزش کردن هستم و هنوز هم دوست دارم رشته واليبال نشسته را ادامه دهم و يقين دارم در اين زمينه به موفقيتهاي چشمگيري دست پيدا خواهم کرد.
دوست داشتم پزشک شوم
از همان کودکي علاقه شديدي به پزشکي داشتم و حتي در کنکور پزشکي هم شرکت کردم اما قبول نشدم و سرنوشتم در رشته حسابداري رقم خورد؛ کتاب خواندن را هيچ وقت از زندگيام حذف نميکنم و اهل مسافرتهاي خانوادگي هستم.
به عقيده من معلولان در زمينههاي هنري بسيار توانمند هستند، ما ميبينم که بيشتر افراد داراي معلوليت استعداد فوقالعادهاي در رشتههاي هنري دارند و تعدادي از دوستان معلول از اين طريق صاحب شغل و درآمد شده اند
پيشنهاد شما به معلولان
معلولان براي پذيرفته شدن بايد خودشان هم همت کنند چرا که با در خانه ماندن وثابت بودن هيچگونه پيشرفتي برايشان حاصل نمي شود، پيشنهاد من به همنوعانم اين است که در مسير زندگي اگر با ناهمواريهايي مواجه شدند نااميد نشوند و بدانند که خداوند هميشه تکيهگاه آنان است پس خانه را رها کنند تا در جامعه ديده شوند.
يکنواخت بودن را دوست ندارم
پيشرفت و رسيدن به جايگاه بالاتر از اهداف مهم زندگي من است و تمام تلاشم اين است تا حرفهاي را بياموزم و آن را ادامه دهم، يکنواخت بودن در زندگي را دوست ندارم. بزرگترين آرزويم فرا رسيدن روزي است که در جامعه شاهد تولد هيچ فرد معلولي نباشيم و هرگز خانوادهاي به عنوان خانواده معلول مورد خطاب قرار نگيرد.
به معلولان فرصت برابر داده شود
اميدوارم در آينده نزديک مسؤلان زمينهاي مناسب براي حضور شهروندان معلول در جامعه فراهم کنند تا خانوادههاي آنها با خيال آسوده و با آرامش فرزندان خود را براي رشد وپيشرفت به جامعه بفرستند زيرا اين قشر از جامعه به دنبال فرصتهاي برابر هستند تا حضوري برابر در جامعه داشته باشند.
مهدیه برنگ