” ساعت را تنظیم می کنم برای لبخند بعد از طلوع آفتاب. زمانی که چشمانم را باز می کنم و نمی بینم روشنایی را. از دلم خواسته ام،به همان اندازه حس کند که چشمانم می توانست ببیند. ندیدن نقص نیست… نشان یادگاری خداوند است برروی چهره من و او خودش خوب می داند برای تاریکی لحظه هایم فانوس یادش راروشن می کنم
“هما هماوندی”یکی از روشندلان عرصه ی هنر و ورزش کشورمان است. او مدرس “مهارت های زندگی” در مراکز فرهنگی است، او به همراه همسر و فرزندش، در جاده های داخل و خارج از کشورمان رکاب زده است .گفتگوی ما را با این خانواده خوشبخت، بخوانید:
• خودتان گفتگو را آغاز کنید.
فرزند اول یک پدر و مادر جوان هستم.متولد سال۵۷ و در تهران بدنیا آمدم و از زمان تولد نابینا بودم.پدرم دبیرآموزش وپرورش بود و همچنین از جمله کارمندانی بود که از ابتدا با روزنامه ی همشهری همکاری می کرد.سال۷۶ ازدواج کردم و یک فرزند۱۲ساله به نام “سروش”دارم.
• از زمانی بگویید که متوجه شدید کمی با بچه های عادی تفاوت دارید؟
شاید به خاطر اینکه به مدرسه ی استثنائی نرفتم نمی دانستم که نابینام. بگذارید از روز اول مدرسه بگویم، من هم مانند همه ی بچه ها، دفتر و مداد رنگی و پاکن و تراش خریده بودم و کنار بچه های عادی سرکلاس نشستم آنجا بود که اتفاق عجیبی افتاد،تازه فهمیدم که از لوازم التحریری تهیه کرده بودم نمی توانم استفاده کنم و من باید سال ها با “تفاوت”زندگی می کردم. من دوره راهنمایی را به مدرسه استثنایی رفتم و کم کم با واقعیت ها آشناشدم.
• وقتی در دانشگاه قبول شدید چه احساسی داشتید؟
همه جا گفته ام، من آدم خوش شانسی هستم همیشه بهترین آد مها و بهترین دوست ها سر راه من قرار گرفته اند. من در سال۷۵ درمقطع کارشناسی رشته علوم تربیتی در دانشگاه علامه طباطبایی با رتبه ی خوبی پذیرفته شدم.
• با همسرتان چگونه آشنا شدید؟
با همسرم”رضا صادق نژاد”در دانشگاه آشنا شدم. او دانشجوی روانشناسی بالینی بود. در مراسم”شب شعری”که در دانشگاه برگزار شد شرکت داشتیم و آنجا اولین شعرمان رنگ و بوی آشنایی گرفت.
• پس شاعر هم هستید، قول بدهید یکی از شعرهایتان را آخر گفتگو به خوانندگان پیک توانا هدیه کنید.
بله. باعث افتخار من است. شعری که در شب شعرآن شب خواندم را به خوانندگانتان هدیه می کنم.
• با توجه به شرایط شما، از خواستگاری آقای صادق نژاد متعجب نشدید؟
مثل همه دخترها، اولین سوالی که در ذهنم شکل گرفت این بود که، چرا من؟! یکی از ویژگی های رضا این بود که آدم خاص و مستقلی بود و در زندگی به دنبال معیارهای متفاوتی بود و این تفاوت را به قول خودش در شخصیت من یافته بود.
• ایده ی سفر با “دوچرخه” از چه زمانی شکل گرفت؟
ما همیشه در کلاس های روانشناسی دکتر حلت و حورایی شرکت می کردیم. به ذهن رضا رسیده بود که یک کار مشترک و متفاوت انجام دهیم که هم ورزش باشد هم بتواند انرژی و آرامش را به زندگی مان بدهد. قطعا به دلیل نابینایی من نمی توانستیم در رشته های بسکتبال و والیبال…با هم باشیم اما دوچرخه آن هم از نوع ۲ نفره پیشنهاد بسیار خوبی بود که من استقبال کردم.
• احتمالا یا علی گفتید و سفر آغاز شد. از ابتدای سفرتان بگویید؟
شوخی شوخی شروع شد.از گمرک دوچرخه را تهیه کردیم،یک دوچرخه دو نفره برای خودمان، یک دوچرخه۱۶ برای سروش و۳ کوله پشتی پر از وسایل شخصی.اولین رکاب را به سمت پارک چیتگر،مسیر بعدی تا کرج، و از آنجایی که”تا ۳ نشه بازی نشه” ۳ تا بلیط اتوبوس برای شمال گرفتیم و به همراه سروش و دوچرخه هایمان به قائم شهر رفتیم. مسیر قائم شهر تا گرگان حدودا ۲۰۰کیلومتر، مسیر بعدی از گرگان تا رشت که ۵۰۰ کیلومتر بود را پیمودیم.ما همچنین شهرهای آذربایجان،تبریز،ارومیه و… را رکاب زده ایم.
• هدفتان از سفر و پیامتان چه بود؟
هدف آشنایی با فرهنگ های شهرهای داخل و خارج از کشور بود و پیاممان “عشق، پویایی و همدلی در خانواده” بود.
• چطور شد تصمیم گرفتید به خارج از کشور بروید؟
ما در این مدت با گروه های دوچرخه سواری زیادی آشنا شده بودیم، ۲ سال پیش به همراه یک گروه ۲۰ نفره عازم کشور ترکیه شدیم . از آنجا به گرجستان و ارمنستان هم سفر کرده و رکاب زدیم.
• رکاب زدن در خارج کشور با سروش برایتان مشکلی ایجاد نمی کرد؟
سفر همیشه مشکلات خاص خودش را به همراه دارد، و برای ما مسلما بیشتر. سروش گاهی در طول سفر احساس خستگی می کرد و ما مجبور بودیم در مسیر توقف کنیم.
• به غیر از دوچرخه سواری، چه رشته هایی را تجربه کرده اید؟
۲ سال پیش در دریای سیاه، ودر یکی از روستاهای توریستی که در ۶۰ کیلومتری آنتالیا قرار دارد غواصی را تجربه کردم.حدودا ۴۵دقیقه زیر آب بودم.دوستانم می گفتند چه خوب شد نمی دیدی چه موجودات عجیب و وحشتناکی از کنارت عبور می کردند. شاید چون نمی دیدم و ترسی وجود نداشت توانستم لذت بیشتری ببرم.
• همسرتان از با شما بودن، چه احساسی دارد؟
به غیر از مسائل عاطفی که هر دو به آن بهاء می دهیم تنها نقطه ی اشتراک ما سروش و دوچرخه سواری است. خدا را شکرمی کنم که تا به حال از او گله و شکایتی نشنیده ام و هیچ کدام دچار تزلزل ایمانی و روحی نشده ایم.
• به نظر شما اگر زندگی دو وجهه داشته باشد (شیرین-تلخ) برای حذف وجه تلخ آن چه باید کرد؟
نیازی به حذف وجهه تلخ نیست. مشکلات در زندگی آدم ها بوده و هست و ما در دوره های مختلف زندگیمان آن را تجربه می کنیم. به طور مثال: “مرگ”یکی از آن وجهه های تلخ است که نمی شود حذف کرد و ما باید با این واقعیت روبرو شویم. چگونگی مقابله با لحظات تلخ بسیار مهم است.
• در حال حاضر کجا مشغول فعالیت هستید؟
در مراکز فرهنگی مثل فرهنگسرای بهمن، میثاق و معرفت و در آسایشگاه کهریزک هم کلاس “مهارت های زندگی” دارم.
• سقف آرزوهای شما تا کجاست؟
یه کم از خدا پایین تر است. البته من آرزوها را در دور دست ها نمی بینم. معمولا سعی می کنم آرزوهایم را با توجه به شرایطم تنظیم کنم و برای آرزوهای دست نیافتنی سرمایه گذاری ذهنی نمی کنم و از جایگزین آنها استفاده می کنم. به طور مثال: به رانندگی فکر نمی کنم که برایم از محالات است ولی دوچرخه سواری به همراه همسرم را جایگزین آن قرار داده ام.
• برای حسن ختام گفتگو شعرتان؟
“زندگی چون طفلی بی پروا گاه می خندد و گاه گریان است
همچو پرواز کبوتر گاهی اوج می گیرد و گه پنهان است
می توان با دل سرشار ز عشق زندگی را به کسی هدیه نمود
یا که با سنگدلی از کف او زندگی را به همان سان به ربود
می توان با گل سرخ و پیچک دامنی دوخت بر اندام بهار
یا که با نسترن و لاله و یاس ساخت کشتی و بر آن گشت سوار
می توان از دل کوهی سنگین گذری کرد سبک همچو نسیم
یا که با قایقی از بیم و امید بگذشت از دل یک رود عظیم
زندگی گر چه جفا ها کرده بر دل زخمی و غم دیده ی ما
لیک از ماست که بر ماست همه نتوان کرد گله از دنیا”
سیما سلطانی آذر
منبع: “پیک توانا”
