هرگز محدودیت های یکدیگر را نمی بینیم باور کنید…
تنها صدای چرخیدن دسته چرخ خیاطی قدیمی مادر بود که سکوت خانه را برهم می زد طاهره به تصویر شیر و نام مارشال روی مارک چرخ خیاطی خیره شد و ازمادر پرسید مامان این چرخ چند ساله است؟
مادر لبخند زد و گفت: این چرخ لباس عروسی خیلی ها را دوخته انشالله قسمت تو دخترم…
پیدا کردن سوژه برای صفحه پیوند کار سختی نیست چراکه بسیارند زوج هایی که با داشتن محدودیت هایی درحرکت با هم ازدواج می کنندو زندگی خوب و شادی دارند و شاید اگر کمی با دقت بیشتری به اطرافمان نگاه کنیم می توانیم آنها را ببینیم که هیچ وقت محدودیت های یکدیگر را نمی بینند واز کنار هم بودن نهایت رضایت را دارند.
یعنی می شود؟!
8 سال زمان مناسبی است که به زندگی مشترک فکر کنی و در دل و ذهن ات به دنبال یار و همراهی برای زندگی بگردی و حسن از روزی که در کارگاه سیم پلمپ کانون معلولان توانا مشغول به کارشد به فکربود.
از محاسن کانون معلولان توانا همین بس که همه اعضا با مسئولان و مدیران ارتباط نزدیکی دارند و دغدغه ها و امور خود را با آنها در میان می گذارند و مشکلات خود را از طریق آنها حل و پیگیری می کنند.
حسن صفری با بیان این مطلب می گوید: «مدت ها بود به طاهره شعبانی که از اعضای کانون بود فکر می کردم اما نمی دانستم آیا می توانم روی او به عنوان شریک زندگیم حساب کنم یا نه؟اصلا نمی دانستم باید این مسئله را عنوان کنم یا نه؟»
اوادامه می دهد: «جریان را با مدیرمان “نادر باقری نژاد” درمیان گذاشتم او هم در کمال صمیمیت راهنماییم کرد و قرار شد که نظرم را با طاهره شعبانی که ازاعضای قدیمی کانون بود و امور خیاطی را انجام می داد بگویم و منتظر جواب باشم.»
حسن: با من ازدواج می کنید؟
من مشکل سی پی دارم و فقط یکی از دستانم توانایی ندارد آیا با من ازدواج می کنید؟
این جمله را بیش از صد ها بار با خودم تمرین و تکرارمی کردم اما خجالت مانع از آن می شد که ابرازش کنم و باز دوستان مشترک بودند که به کمکم آمدند و جریان را با او در میان گذاشتند و اتفاق انتظار جواب دادن شروع شد…
طاهره: اجازه دارم کمی فکر کنم؟
گفتند مدیر بخش در اتاقش منتظر من است. با اینکه می دانستم ممکن است در مورد نطر و پیشنهاد حسن باشد باز هم دلم شور افتاد.
آقای باقری نژاد از ازدواج گفت و از لزوم تشکیل خانواده… از اینکه چه بهتر که دو نفر که محدودیت هایی در حرکت دارند و یکیدگر را درک می کنند با هم ازدواج کنند… از اینکه حسن در مدت 8 سال کار در کانون نشان داده که مرد زندگی است و…
اجازه خواستم کمی فکر کنم اما می دانستم که در نهایت نظرم مثبت است فقط به مشکلات احتمالی که ممکن بود در این راه بوجود بیاید فکر می کردم…
حسن: چقدر آزمایش ها طول کشیده…
آشنایی خانواده ها با هم یک ماه طول کشید در این مدت مرتب به آینده و شرایطی که یک زندگی مشترک دارد فکر می کردم.
آزمایش ها شروع شد باید آزمایش های زیادی می دادیم هر دو کمی کم خونی داشتیم و باید آزمایش ها چندین بار تکرار می شد و پزشکان نظرمی دادند این آزمایش ها 2 ماه طول کشید و حسن برای طولانی شدن مدت آزمایش ها ناراحت بود تا اینکه مشخص شد که مشکلی وجود ندارد و می توانیم ازدواج کنیم…
طاهره: با همنوع خود ازدواج کنید
بعضی از اتفاقات هستند که تاریخ شان هیچوقت از ذهن ها پاک نمی شود و روز 26 آبان سال 89 از آن روزها بود که در دل و ذهن من و حسن و خانواده هایمان حک شد. آن روز در مراسمی ساده به عقد هم درآمدیم و 16 مهر سال 90 ازدواج کردیم.
مادرم همیشه می گفت: با همنوع خود ازدواج کنید و من خوشحال بودم که با حسن که نمونه اخلاق بود پیمان زندگی بسته بودم و ناتوانی کوچک یک دست حسن را اصلا نمی دیدم همانطور که حسن هم مشکل ناتوانی یک پای مرا نمی دید…
10 ماه طول کشید تا زندگی مشترک مان را شروع کنیم بهترین خاطره ام برمی گردد به سفرمان به مشهد مقدس و زیارت آقامون امام رضا (ع)…
حسن: نذر کرده بودم به پابوس آقا بروم
دعاهایم برآورده شده بود در مدت آشنایی می دانستم که طاهره دختر خوبی است وپس از عقد و در دوران نامزدی مطمئن شدم که شریک زندگیم را پیدا کرده ام او بهترین انتخاب و زن زندگی من است.
نذر کرده بودم که اگر شرایط ازدواجمان فراهم شود با هم به مشهد برویم اما خانواده طاهره قبل از مراسم عروسی مخالفت می کردند و وقتی اصرار مرا دیدند رضایت دادند و سفر به بهترین مکان خدا شروع شد…
طاهره: خدا ما را بیشتر از خودمان دوست دارد
10 ماه است که ازدواج کرده ایم و زیر یک سقف زندگی می کنیم و هر دو از این وصلت راضی هستیم.
شاید روزی تصور هم نمی کردم یک روزی زندگی با این حد آرامش را تجربه کنم اما از آنجاکه همه امور خود را به خداوند سپرده ام می دانم که برایمان بهترین ها را رقم خواهد زد.
هنوز بچه نداریم و فکر می کنم هر زمان که خداوند مقرر کند و بخواهد بچه دار هم خواهیم شد زندگی مان خوب می گذرد فقط مشکلی که ما وهمه معلولان وحتی آدم های سالم با آن روبرو هستیم مشکلات مالی و وضعیت بد اقتصادی که امیدوارم حل شود.
حسن: به برکت زندگی آرامم برای دوستانم قیافه می گیرم
همسرم بسیار با سلیقه است و هر بار که وارد خانه می شوم روحم تازه می شود. همه وسایل مرتب و در بهترین شرایط چیده شده و همیشه از آشپزخانه بوی خوب غذا بلند است وقتی این شرایط در کنار حس درک متقابل در یک زندگی وجود داشته باشد دیگر چیزی کم نداری و باید برای این نعمت خدا را بارها شکر کرد.بارها برای داشتن این شرایط خوب و داشتن زندگی خوب وبا آرامش به دوستانم پز می دهم و آنها را به ازدواج تشویق می کنم…
طاهره: به اوج خوشبختی می رسیم…
در زندگی های موفق مخصوصا زندگی ما معلولان خنده ها زیاد و گریه ها کم است گریه های ما خیلی محدود است و بیشتر اشک شوق است.
هر دوی ما از روز اول زندگی عهد کردیم که تلاش کنیم به اوج خوشبختی برسیم و فکر می کنم به آن نقطه هم می رسیم و امیدوارم همه جوان ها مخصوصا آنهایی که مانند ما محدودیت های کوچکی دارند خوشبخت باشند و به آرامشی که در زندگی مشترک وجود دارد برسند.
حسن: کاش سالم ها هم یک کانون توانا داشتند
کاش همه شهر ها یک کانون معلولان داشت. کاش همه انسان های سالم هم یک مرکز مانند کانون ما داشتند.
کانون معلولان توانا مانند کلاس های دانشگاه است وهر کسی که وارد کانون می شود با دنیایی از تجربه و دانسته روبرو شده و هر گز نمی تواند از مجموعه خارج شود.
اعضای کانون توانا مانند یک خانواده هستند ، نسبت به هم احساس مسئولیت می کنند و هر کاری از دستشان برآ ید برای آسایش یکدیگر انجام می دهند.
کاش در همه انسان ها اعم از معلول یا سالم یک مرکزی مانند کانون توانا داشتند و مانند یک خانواده بزرگ در کنار هم زندگی می کردند…
زهره حاجیان
منبع: “پیک توانا”