صحبت از دلتنگی است. از غروبهای تنگ جمعه، از گرگ و میش شبهای زمستان و از صدای بلند تنهایی. صحبت از نداری و محرومیت است. از همان درد همیشگی. از سیلی نامرئی روزگار بر صورت دردکشیدهها
اما نکته اینجاست؛ کانون توانا همواره بهانههای زیادی برای رفع دلتنگی دارد و راههای زیادی برای گرهگشایی.
برای سر زدن به یاران و دوستان. برای احوالپرسی از کسانی که جز خدا یاوری ندارند. آنها که در کشاکش زندگی؛ دل به حادثه دادهاند و بر قضای روزگار تسلیم شدهاند. کانون توانا بهانههایش را با خیلیها قسمت میکند. با آنها که قلبی مهربان و دلی از جنس دریا دارند و قلبشان برای دست کشیدن بر بالهای کبوتران خسته پر میکشد. اینجا کانون توانا و بهانه همان بهانه قدیمی است. طرح زیبای «دیدار دوست» که دست و کوچک و بزرگ را میگیرد و راهی خانههایی میشود که در آنها رونق اگر نیست، صفا هست.
این بار دکتر فیضاله ذوالقدر، سرپرستار بیمارستان رازی قزوین، مهندس محمود مهجور مدیر مالی گروه بهداشتی فیروز و خانم مخبر از داوطلبان هلالاحمر ما را همراهی میکنند تا در مسیر گشودن گره از کار خلق با هم همگام و هممسیر باشیم.
جایی فراموش شده در تودرتوری کوچههای تنگ
ابتدا به خانه ابوالفضل.ک میرویم. خانهای 20متری در انتهای یک کوچه بنبست در تودرتوری کوچههای تنگ و باریک شهرک اقبالیه. جایی که از چشم آدمیان دور مانده و در پهنه وسیع این جهان از یادها رفته است..
ابوالفضل کلاس هفتم است. مادرش میگوید: هوش و استعداد بالایی دارد. درسش عالی است. در کلاسهای انیمیشن و تئاتر کانون توانا شرکت میکند و از اعضای ثابت گروه سرود کودکان این مجموعه است.
ابوالفضل از ناحیه هر دو پا معلولیت دارد و نمیتواند راه برود. او از ویلچر استفاده میکند. اخیراً انگشتان دستهایش هم جمع میشود. او و خواهرش هر دو به بیماری نرمی استخوان که حاصل ازدواج فامیلی است مبتلا هستند.
معصومه سه سال و نیمه است و تنها 9 کیلو وزن دارد. مادرش میگوید: او سوءتغذیه دارد. بدنش هم در جذب مواد غذایی دچار اختلال است و علاوه بر این زبانش دائم زخم است و نمیتواند غذا بخورد. معصومه تا حدودی حرکت دارد. او با استفاده از یک واکر فلزیِ چرخدار میتواند حرکت کند.
به گفته مادر هم معصومه هم ابوالفضل نیازمند عمل جراحی هستند. ابوالفضل قبلاً سه بار تحت عمل جراحی قرار گرفته و جراحی چهارمش پس از تعطیلی مدارس انجام خواهد شد. مهرههاس ستون فقرات ابوالفضل در اثر نشستن دائمی فاصله پیدا کردهاند و او از سه سال پیش کمر درد دارد.
همچنین این دو خواهر و برادر نیازمند کاردرمانی طولانی مدت هستند اما تأمین هزینههای آن برای خانوادهای که اعتیاد، بیکاری و فقر بر آن سایه انداخته کار سادهای نیست، بنابراین در این خانه کاردرمانی بچهها هم به فهرست باقی آرزوهای دستنیافتنی اضافه شده است..
مادر بچهها میگوید: این خانه کوچک را فرد خیری با 5 میلیون تومان برایمان رهن کرده که او هم این اواخر دچار مشکل شده و پولش را میخواهد. ما فعلا از او تا پایان سال تحصیلی ابوالفضل وقت گرفتهایم و پس از آن باید خانه را تحویل دهیم اما بعد از آن نمیدانم باید چکار کنیم.
وی ادامه میدهد: در تعطیلات نوروز یک روز معصومه از حال رفت. او را به بیمارستان رساندیم و مشخص شد ناراحتی قلبی دارد. حالا دیگر جرأت نمیکنم تنهایش بگذارم. هر روز که ابوالفضل را به مدرسه میبرم، معصومه را روی پایش مینشانم و سهتایی با هم میرویم و غروب موقع برگشت هم همینطور.
این مادر همچنین تعریف میگوید: انجام کارهای خانه، رسیدگی به درس ابوالفض، بردن و برگرداندن او از مدرسه، رسیدگی به کارهای درمانی بچهها و.. همه به عهده خودم است. حالا هم معصومه مریض است. باید به او هم برسم. برای همین سال گذشته 6 ماه تمام برای تخصیص سرویس رایگان به ابوالفضل در آموزش و پرورش دوندگی کردم، درخواستم مرتب به بین اداره و مدرسه پاسکاری میشد و در نهایت هیچ نتیجهای نگرفتم.
او اضافه میکند: ابتدای سال تحصیلی هم برای ثبتنام ابوالفضل در مدرسه با مشکلات زیادی مواجه شدم. مدیر مدرسه حضور ابوالفضل را در مدرسه قبول نمیکرد. میگفت اینجا پله دارد، ما نمیتوانیم بخاطر او کلاسها را جابجا کنیم. بچه را به مدرسه استثنایی ببرید. اما ابوالفضل مشکل ذهنی ندارد که من اینکار بکنم. ناچار به سراغ کانون توانا رفتم. با رایزنی کانون و پیگیری روابط عمومی آموزش و پرورش، ابوالفضل را در مدرسه ثبتنام شد. حالا هم او از کلاس کامپیوتر نمیتواند استفاده کند چون این کلاس در طبقات بالا برگزار میشود و مدرسه هم فاقد آسانسور است.
اما ابوالفضل با استعداد از عهده طراحی نقشه گلیم به خوبی برمیآید. او اینکار را از مادرش هنگام بافت گلیم آموخته، مادر ابوالفضل در کلاسهای هنری هنرکده توانا آموزش بافت گلیم دیده و ابوالفضل که به جز درس خواندن سرگرمی و تفریح دیگری ندارد اینکار را بدون هیچ آموزشی آموخته است.
مهجور به تلویزیون قدیمی اشاره میکند و از ابوالفضل میپرسد: به برنامههای کدام شبکه بیشتر علاقه داری و او با همان حالت خجالتی و بریده بریده میگوید تلویزیونمان خراب است، هیچی نشان نمیدهد..
ذوالقدر هم مدارک پزشکی بچهها را بررسی میکند و قرار میشود اقدامات لازم را برای انجام کاردرمانی، تأمین داروها، مراجعه به متخصص قلب و ادامه روند درمانی آنها انجام دهد.
خانهای در احاطه دردها
به خانه عشرت.م آمدهایم. زن جوانی که بیماریهای مختلف امانش را بریدهاند. خانهای تاریک با اسباب و اثاثیهای که رد روزگار را آشکارا نمایش میدهند و اتاق، آشپزخانه و قسمتی از هال آن فرش ندارد.
عشرت تنها 40 سال دارد با اینحال علاوه بر معلولیت از ناحیه پا؛ از بیماری آسم، کلیه و قلب رنج میبرد. او چند سال پیش به علت اعتیاد همسرش از او جدا شده و حالا با پسر16 سالهاش زندگی میکند.
او میگوید: زندگی سختی را پشت سر گذاشتهام. پدرم در سن پایین شوهرم داد، شوهرم اعتیاد سنگینی داشت و من که مریض حال بودم زیر بار فشار و سختی زندگی حتی دست به خودکشی زدم.
او دست چپش را نشان میدهد و میگوید: عصب این دستم مشکل دارد و انگشتانم هیچ حسی ندارند و باز به دست دیگرش اشاره میکند و میافزاید: تازگیها استخوان کف دست راستم بیرون زده و درد دارد. ناراحتی اعصابم هم دارم اما هزینههای درمان و مراجعه به پزشک بسیار بالاست.
سه سال پیش تحت تأثیر فقر و نداری تنها دخترم را با اینکه فقط 15 سال داشت شوهر دادم، من درآمدی برای اداره زندگیمان نداشتم و برای اینکه دستکم هزینه یک نفر از دوشم کم شود دخترم را شوهر دادم.
عشرت کیسههای حاوی ظروف پلاستیکی که در راهرو خانه انباشته شده را نشان میدهد و میگوید: پسرم امیرحسین پوکی استخوان دارد. با این حال برای تأمین خرجی خانه تمام تلاشش را میکند. صبحها به مدرسه میرود و بعدازظهرها در ازای روزی 10 هزار تومان به جمعآوری ضایعات میپردازد. درآمد پسرم به اضافه یارانه و مستمری اندک بهزیستی تنها منبع درآمدی ما هستند. خوشبختانه درسهایش را هم به خوبی میخواند و از این بابت نگرانی ندارم.
او همچنین توضیح میدهد: این خانه را با 4 میلیون تومان پول پیش و ماهانه 200هزار تومان کرایه در اختیار داریم که البته یک ماه بیشتر از قراردادمان باقی نمانده. یک و نیم میلیون تومان از پول پیش را اداره بهزیستی بهعنوان قرض به ما داده که یک ماه دیگر موعد یکسال قرارداد خانه تمام میشود. یعنی تا پایان اردیبهشت هم باید خانه دیگری برای اجاره پیدا کنیم و هم قرض بهزیستی را برگردانیم.
این مادر جوان رنجور چندی پیش بدون دلیل در خانه از حال رفته. پسرش اورژانس خبر کرده و در بیمارستان متوجه شده خطر سکته از بیخ گوشش رد شده است. به داروهایش اشاره میکند و میگوید: هزینه تهیه داروهایم مرتب افزایش پیدا میکند. دیگر قادر به تهیه برخی از آنها نیستیم و تحت پوشش بیمه هم قرار نداریم.
دکتر ذوالقدر، مدارک پزشکی عشرت را بررسی و مشکل دریچه قلب او را تأیید میکند. او همچنین برای تهیه داروها و تسهیل در روند درمانی عشرت قول همکاری میدهد.
رقیه بابائی