“سیروس ذکایی” را می شناسند آنهایی که سروسری با ادبیات و شعر دارند. همان هایی که یک روز از هفت روز هفته را در انجمن های ادبی گرد هم می آیند تا زیبا ترین کلمه های دنیای ذهنشان را به گوش هم برسانند.
“استاد ذکایی” متولد تهران است و 49 بهار را تجربه کرده است و به سبک” سپید ” شعر می سراید.سال ها پیش عضو وابسته ی روزنامه نگاران جوان بوده و هم اکنون در فرهنگسرای ارسباران (هنر) در انجمن ادبی انتظار و شاعران بیدل و در فرهنگسرای اندیشه در انجمن ادبی گلستان سعدی فعالیت می کند.
او که از کودکی دچار بیماری “سی- پی” (فلج مغزی نخاعی) شده برای معالجه به همراه خانواده به کشور انگلیس سفر می کند و در آنجا کامل مداوا نمی شود و طبق نظریه ی پزشکان که این بیماری درمانی ندارد به ایران باز می گردد. او ضمن این بیماری از نعمت شنوایی کامل نیز بر خوردار نیست.
بسیاری از ما تصور می کنیم معلولیت یعنی ناامیدی و پایان تمام توانایی ها، ولی سیروس ذکایی با شعر هایش خلاف این ایده را ثابت می کند.
ذکایی حرف های مهم زندگی اش را در کتابی با نام”طوفانی در گندمزار”، در قالب شعر ماندگار کرده است.
این کتاب اولین دفتر شعر او محسوب می شود که در آن شعرهایی برای معلولین سروده است که از شعرهایش در محافل بزرگ ادبی تقدیر شده است. در این کتاب می خوانیم:
“کاش می شد روبرویت ترا با یک شاخه گل ببینم
اما این لقوه نمی گذارد
کاش عاشقت نمی شدم تا این زبان الکن مجبور باشد بگوید
دو.. دو .. سـ.. تت..،دا.. دا.. دارم
کاش می شد آن چند دقیقه که با من حرف می زدی
این سمعک لعنتی “خر خر” نمی کرد …
کاش…!!”
در این میان خانم”فرخ” مادر سیروس، که یار همیشه همراه او نیز بوده است از خاطرات کودکی و مشکلات دوران تحصیل او می گوید:
“من و همسرم،بیماری و مشکلات فرزندمان را پذیرفتیم چون سیروس واقعا برکت خانه ی ما بود .با معاینات و تست هایی که توسط پزشکان به عمل آمد سیروس توانست در سن 8 سالگی وارد مدرسه شود. او تعادلی در راه رفتن نداشت و اوایل دوران تحصیل، برایمان بسیار سخت گذشت. بالا رفتن از پله ها، بچه های شیطان و بازیگوش که هنگام بازی و ورزش سر به سر هم می گذارند، همه وهمه باعث نگرانی می شد و من ناچار بودم حتی زنگهای تفریح به مدرسه بروم و به او کمک کنم.”
ذکایی برای قدردانی از پدر که او نیز قلم به دست است و تابلوهای زیبایی را خلق نموده و مادرش که بهترین سال های جوانی خود را صرف خدمت به او کرده است، شعرهایی سروده و در آن سعی کرده خستگی این سال های پر مشقت را به در کند.
در مجموعه شعرهای او از بازی های زبانی خبری نیست و بسیار لطیف، ساده و روان جاری شده و همه چیز دارای نبض بوده و قابل لمس به نظر می رسد.
“زردی ات را
امروز فراموش می کنم
فردا از چهارشنبه خواهم گذشت
تا برای همیشه…سرخابی بسوزم
تو از من
ترانه های سبز، سفید، سرخ می خواهی
که قافیه هایش را
اساطیر نامی ایران
عاشقانه تفسیر کرده اند
اما من به نان می اندیشم.
ذکایی می گوید: “در دوران نوجوانی به خاطر مشکلاتم ، فشار روحی زیادی را متحمل می شدم. اما وقتی کلماتی که در ذهنم جاری می شد را به روی کاغذ می آوردم آرام تر می شدم و سعی می کردم تمام ضعفم را با سرودن شعر جبران کنم.”
اوادامه می دهد: “معلولان نباید از مردم کناره گیری کنند، چون ممکن است هر کدام از ما استعدادهایی داشته باشیم که فقط با حضور در جامعه به آن پی ببریم.”
در پایان گفت و گو “احمد ذکایی” پدر وی، این نکته را اضافه کرد: “این موضوع را نباید نا دیده گرفت که می توان با ایجاد فرصت و امکانات برای فرد معلول از او به جای یک فرد منزوی و نیازمند یک انسان توانمند و موفق ساخت.”
سیما سلطانی آذر
منبع: “پیک توانا”