گفتوگوي پيکتوانا با مرضيه دهقان؛
مصاحبه با فردي که نه ميتواند صحبت کند و نه توان نوشتن دارد کار دشواري بود، زيرا تايپ کردن به مدت طولاني جسم او را خسته ميکرد، اما از آنجايي که شاعر جوان از خوانندگان پيک تواناست درخواست ما را پذيرفت به گونهاي که تک تک واژهها به واسطه دندانهايش به صفحه کوچک موبايلش کشانده شدند تا بتواند با پيک توانا گفتوگو کند.
بله! من توانستم
مرضيه دهقان هستم، اولين فرزندي که خداوند در يکي از روزهاي زيباي پاييز سال 1369 در شهر مبارکه اصفهان به پدر و مادرم هديه داد. بعد از من دو خواهر ديگر هم به جمع گرم ما پيوستند، از همان کودکي يا بهتر است بگويم از زمان متولد شدنم به دليل کمبود اکسيژن دچار معلوليت شدم که علم امروز آن را سي پي (فلج مغزي) ناميده است؛ معلوليتم به گونهاي است که نه توان راه رفتن دارم و نه نشستن، نه ميتوانم صحبت کنم و نه دستهايم را حرکت دهم؛ ميدانم که اکنون از خودتان ميپرسيد مگر بدون اينها ميشود زندگي کرد؟ بايد بگويم بله من توانستم.
رنگ مدرسه را نديدم
هرگز حتي به اندازه يک روز هم رنگ مدرسه را نديدهام، نه به دليل کوتاهي خانواده و يا عدم پذيرش محيط مدرسه بلکه به علت شرايط بسيار سختي که دارم نتوانستم روي نيمکت بنشينم و مانند بچههاي عادي با اشتياق درس بخوانم. به جز “سر” تمام اعضاي بدن من در حالت سکون بودند اما پدر و مادر پر تلاشم زمينهاي را برايم فراهم کردند که معلم خصوصي در محيط خانه حروف الفبا را به من آموخت و پس از آن من ماندم و حروف الفبايي که بايد خودم تلاش ميکردم تا آن را به سواد تبديل کنم. بدون اينکه روي نيمکت هيچ مدرسهاي نشسته باشم مداد را در دهانم قرار ميدادم و به کمک مادر با حرکت سرم حروف را روي کاغذ مينوشتم.
چشمها به دُردانه من عادت کنند
به خاطر دارم در زمان کودکي پدر مهربانم مرا روي ويلچر ميگذاشت و به پارک ميبرد. بيشتر مردم ما را چپ چپ نگاه ميکردند طوري که انگار يک موجود فضايي ديده باشند. اما پدرم به نگاهها توجهاي نميکرد و دفعات بيرون رفتنمان هر روز بيشتر ميشد. او ميگفت بايد تمامي چشمها به دُردانه ي من عادت کنند ؛ بيشتر وقت مادرم نيز با من ميگذشت، گويي او دلش نميخواست من و الفباي عجيب و غريب تنها بمانيم چون ميدانست دخترش دست از تلاش برنميدارد بنابراين خودش نيز در راهي که وارد شده بودم کمکم ميکرد.
شاعر شعرهاي سکوت منم
من امروزخوبم! من همان شاعري هستم که شعرهايم به واسطه دندانمهايم نوشته شده وکتابم به عنوان “سکوت” به چاپ رسيده است. ميدانم باورش سخت است اما من همان دختر بچه کنجکاوي هستم که عاشق علم و دانش بود و تمام دل خوشيهايش خواندن و نوشتن، اما من فقط يک ماه دانش آموختم و راه سختي را پيش رو داشتم.
من از همان کودکي عاشق شعر بودم و بيشتر اوقاتم را در خانه شعر ميسرودم و آنها را يادداشت مي کردم. تا اينکه شعرهايم به مرحله چاپ رسيد، ابتدا باورم نميشد که احساسات درونيام به چاپ رسيدهاند تا اينکه ورقهاي کتابم را لمس کردم و به خاطر روزهاي سختي که کنارم بود و تنهايم نگذاشت شکر کردم.
يک پيشنهاد دوستانه
من از جنس شما هستم، ميدانم گاهي از نگاهها خسته ميشويد و خوب ميدانم گاهي ميگوييد خداياااا چرا من؟؟؟؟ اما بدانيد شما انتخاب شدهايد تا موفقترين انسانها روي زمين باشيد، مهم نيست که کسي ما را باور نداشته باشد مهم اين است که خدا مثل کوه پشت سر ماست، مهم نيست که جسمهايمان با بقيه انسانها فرق دارد يا نه؟ مهم اين است که شما براي رسيدن به اهدافتان اراده کنيد و اجازه ندهيد اتفاقات دروني و بيروني مانع پيشرفتتان شوند. همانگونه که من اجازه ندادم معلوليت مانعي سر راهم باشد.
صبر يعني دختر عزيزتر از جانم…
مادر مرضيه ميگويد: وقتي مرضيه متولد شد از همان روزهاي اول تمام زندگي من و پدرش بود، طوريکه هيچ وقت احساس نميکرديم که او با ديگران متفاوت است، او دختر بسيار باهوش و با همتي است، ايمان قوي و اعتقادش به خدا باعث شده تا مشکلات برايش کم رنگ شود و طوري زندگي کند که گويا خداوند هميشه و همه جا کنارش است، مرضيه هميشه شاد و خندان است و به دليل روابط اجتماعي بالا توانسته با دوستان زيادي در ايران و حتي خارج از ايران ارتباط برقرار کند، صبر يعني دختر عزيزتر از جانم، دختري که هديه الهي به زندگي ما بود.
براي دخترم مرضيه
من و پدرت تا آخرين نفسهايمان تو را حمايت ميکنيم، تو باعث افتخار ما و بهترين الگو براي خواهرانت هستي. اميدوارم روزي برسد که کتابهاي ديگري از تو به چاپ برسد و از نويسندگان برتر جهان باشي، موفقيت تو آرزوي من است.
مهدیه برنگ