بازار… چهارراه گلوبندک… دو نفر… ميدان خراسان… دربست!
صداي رانندههاي تاکسي که بلند ميشود مسافران که همراهان هميشگي رانندهها محسوب ميشوند از طلوع تا غروب خورشيد يکي پس از ديگري پياده و سوار ميشوند. در اين شهر پر هياهو، يکي دکتر ميشود ديگري شاعر، يکي گل ميفروشد و آن يکي هم کارگر است و تمام اين افراد را يکي به مقصدشان ميرساند… آقاي «راننده»
يکي از سختترين مشاغل، شغل «راننده تاکسي» است. بيستوچهار ساعته، بدون مرخصي، سرما و گرما هم نميشناسد، صبح تا شب بايد پشت فرمان باشي و مدام ترمز و کلاچ بگيري و صبور باشي. خيابانهاي شلوغ با ترافيک سنگين و آلودگي هوا کافيست هر انسان سالمي را بيمار کند. در اين شماره به سراغ يکي از حرفهايهاي اين شغل رفتهايم و قصد داريم شما را با مزيتها و مشکلات اين شغل و همچنين زندگي مشترکش بيشتر آشنا کنيم.
«محسن قهرماني» سالهاست فرمان اتومبيلش را با ياد خدا در پي روزي حلال ميچرخاند و با تجربههاي فراواني که در اين حرفه دارد تلاش ميکند تا تمام سرنشينان، با رضايت و احساس آرامش و امنيت به مقصد برسند. او را به جرات ميتوان در زمره انسانهاي مبتکر و خلاق قرار داد، همچنين او قهرمان رشته بسکتبال روي ويلچر و ويلچرراني است و مقامهاي بسياري را در اين دو رشته کسب کرده است. حاصل اين گفتگو را بخوانيد:
«محسن قهرماني» هستم متولد سال 57 اهل تهرانم، فرزند چهارم و تنها فرد مبتلا به بيماري «پوليو» فلجاطفال در خانواده هستم. از دوران نوجواني هر وسيلهاي که چرخ داشت و ميچرخيد مورد کنجکاوي و بررسي من قرار ميگرفت براي همين چند صباحي را در دوچرخهسازي کار کردم و تخصصهاي فني اين حرفه را ياد گرفتم، ابتکار و خلاقيت در کارهاي فني باعث شد در کنار رانندگي به کار تعميرات عصا و ويلچر باشگاهها بپردازم. اما رانندگي را خيلي دوست داشتم و شايد به همين دليل شغل مسافرکشي را انتخاب کردم و معتقدم يکي از مسئوليتهاي هر رانندهاي بعد از احترام به حقوق مسافران و تامين امنيت، ايجاد انرژي مثبت و شاد در فضاي اتومبيل است.
هر روز يک درس تازه
عکسالعمل مسافران به محض ورود ديدنيست، بلافاصله بعد از ديدن دستي ماشين متوجه معلوليت من ميشوند و دستگيره کنار درب يا بالاي پنجره را ميگيرند و محکم روي صندلي جابجا ميشوند. بعضيها هم دچار اضطراب و دلهره ميشوند. اکثر آنها با توضيحات من کمي آرامتر ميشوند و شروع به تحسين و تشويق ميکنند و با پرداختن کرايه اضافه سعي دارند به نوعي کمک کنند. در اين شغل هر روز درس تازهاي ياد ميگيري ارتباط با آدمهاي مختلف، عبور از خيابانهاي سرسبز شمالي شهر، خيابانهاي قديمي با بناهاي تاريخي، محلههاي قدمتدار و کوچه و پس کوچههاي طولاني و ميانبرها که به خيابانهاي فرعي و اصلي راه دارند، همه از زيباييهاي اين شغل محسوب ميشوند. بايد عاشق جادهها و خيابانها باشي تا بتواني احساس خوبت را منتقل کني. من وظيفه خودم ميدانم که بناهاي قديمي و تاريخي اين شهر را در طول مسير مانند يک ليدر براي مسافران غريب و شهرستاني معرفي کنم و لذت ميبرم از اينکه بتوانم به نمايندگي از تمام همکاران با شرايط خودم به مسافران سرويس دهم تا نگرش مردم نسبت به راننده داراي معلوليت تغيير کند.
مردي براي تمام فصول
مسافرکشي آن هم با اتومبيل پرايد مشکلات زيادي را براي دوستان معلولي که مجبور به انتخاب اين شغل شدهاند ايجاد ميکند. تقريبا در تمام فصول سال با مشکلات زيادي دستوپنجه نرم ميکنيم بطور مثال در فصل گرم و داغ تابستان کمتر ميشود از کولر استفاده کرد چون به سرعت جوش ميآورد و در فصل سرد زمستان هم بطور مداوم نميشود از بخاري استفاده کرد تا فشار به ماشين نيايد. پس بايد در برابر سرما و گرما مقاومت بدني را بالا ببريم تا بتوانيم زمان را مديريت کنيم تا خرج همان روز در بياوريم.
سربالاييها وسراشيبيهاي تند ..
اعتراض به بالا رفتن کرايهها، سر و کله زدن با مسافران کمطاقت و غرغرو، بحثهاي سياسي و اجتماعي برخي از آنها، رعايت نکردن قوانين رانندگي، تصادفات و مشاجراتي که گاهي به رفتارهاي ناشايست ختم ميشود همه و همه از دغدغههاي اين شغل مهم است که هر کدام از اينها به تنهايي ميتواند انرژي را به صفر برساند و راننده را خسته و کلافه کند. از کنار همهي اينها که بگذريم بيتوجهي و ناآگاهي مردم از پلاک معلولين هم خودش حکايتيست آزار دهنده که اگر گاهي مجبور بشوي در خيابان براي چند دقيقه دوبله بايستي، رانندههاي پشت سرت فرياد ميکشند: تو که معلوليت داري مگه مجبوري پشت فرمان بشيني؟ نميتوني، بشين خونت !!
من رو با خودت ببر… من به رفتن قانعم
سفر، همسفر خوب ميخواهد، همسفرم را از بين اهالي معلولين انتخاب کردم. با «نرگس توکلي» در باشگاه ورزشي در کلاس تيراندازي با اسلحه بادي، و تنيس روي ميز آشنا شدم، او هم مقامهاي زيادي در اين رشته ها کسب کرده بود، با صداقت، مهربان و بسيار متفاوت بود و خيلي زود به هم علاقمند شديم انگار فکر هم را خوانده بوديم، تصميم گرفتيم تاريخ ازدواجمان به معناي واقعي تاريخي باشد. روز روز ماست 12/9/83 مصادف با روز جهاني معلولين زندگي مشترکمان را جشن گرفتيم دلمان پر از غرور شد و پيامي داشتيم، هدفمان از انتخاب اين روز انگيزه دادن به پيوند و ازدواج در ميان دوستانمان بود، نيتمان خير بود و خير واقع شد کما اينکه بعد از ما دوستان زيادي تصميمهاي قشنگي گرفتند.
نازنين
زندگي يک مسير يک طرفه است بايد به سمت جلو پيش رفت. به سفر رفتيم يک سفر بيادماندني… قشنگترين خاطره درآلبوم زندگي مشترک… ازطرف انجمن حمايت از معلولين قرعه بناممان افتاد و يکبار ديگر لباس سفيد بر تن کرديم لباس زيبا و پاک احرام… به خانه خدا مشرف شديم طواف کرديم و نيتمان فرزندي شد که ظاهرا از نظر پزشکان تقريبا غير ممکن بود. «نازنين زينب» دخترمان 9 سال دارد و سوغاتي ما از آن سفر است.
پر پرواز
سفر کردن براي ما اتومبيل نميخواهد واقعا بال و پر ميخواهد چرا که از ابتداي راه به بنبست هاي زيادي بر ميخوريم که با وجود سالها اعلام و اطلاعرساني به مسئولين هنوز هم اقدامي صورت نگرفته است. نمونهاش سرويسهاي بهداشتي در اکثر ميان راهها براي استفاده معلولين مناسبسازي نشده و اگر هم باشد يا قفل بوده يا مسئولش نبوده است و يا بقدري آلوده بوده که باز هم استفاده از آن را غير ممکن کرده است. نمونهي ديگرش اگر به کنسرت، تئاتر و يا مجلس عروسي دعوت بشويم بايد در اينترنت سرچ کنيم که تمام فضاهاي سالن مناسبسازي شده يا نه؟ وگرنه برنامه کنسل ميشود و درجهي افسردگيمان بالا ميرود. معمولاً در طي يک سال خورشيدي از هر ده مراسم شايد سه تا از آنها را بتوانيم شرکت کنيم.
آرزوهاي صورتي رنگ
اگر کمي دقت کنيد ميبينيد اکثر پدر و مادرهايي که داراي معلوليت هستند و فرزندان سالم دارند توجه بيشتري به فرزندان خود نسبت به والدين سالم دارند. من بعنوان يک پدر به نازنين با وجود سن کمش، رانندگي را آموزش دادهام. در اوقات فراغت او را به اسبسواري ميبرم و براي اينکه رابطهي پدر و فرزندي محکمتر شود نسبت به علاقمنديهايش، برنامههاي تفريحي مختلفي ميريزم بهطور مثال، براي اينکه از نزديک شاهد مسابقات جهاني واليبال باشيم به استاديوم ميرويم و همچنين همسرم که دنياي صورتي نازنين را خوب ميشناسد آموزشهاي مذهبي و خانهداري و غيره… را کمکم آغاز کرده و برايش آرزوهاي صورتي دارد.
شادي از آنچه که فکر ميکنيد به شما نزديکتر است
آينههاي بغل و جلوي اتومبيل غير از ديد رانندهها، منعکس کنندهي لبخند و شادي سرنشينان هم هست. افراد موفق کار کردن را نوعي تفريح ميدانند، آنها واقعا از کار و تلاش خود لذت ميبرند. شاد بودن يکي از بهترين احساسها در زندگي روزانه است. از ساعت هفتصبح با ياد خدا استارت ماشين را ميزنم و تا هشتشب رانندگي ميکنم. مسافران معمولا صبحها خوابآلود و کمانرژي هستند و شايد اولين کسي را که ميبينند راننده باشد. تمام سعي خودم را ميکنم تا در طول مسير آنها را بخندانم و شاد کنم. يک روز به يک سرباز خسته و غمگين که مسافرم بود گفتم: «سعي کن با خدمت سربازي حال کني که متوجه گذشت دو سال نشوي، همانطور که من با رانندگي عشق ميکنم.»
بايد ديوار ترس فرو بريزد
توصيهي من براي دوستاني که توانايي و استعداد در رانندگي دارند و ترس از مسافرکشي مانع انتخاب اين شغل شده اين است که اگر بخواهند ماهها و سالها منتظر باشند تا در اداره و ارگاني استخدام شوند انتظار عبث و بيهودهاي است. من بعنوان يک فرد معلول سالهاست چرخ زندگي سه نفرهمان را با همين شغل ميچرخانم و راضي هستم. توجه داشته باشيد طبق محاسبهاي ساده، اگر شما روزي پنجاههزار تومان يا کمتر در بياوريد ميشود ماهي يکميليون و پانصدهزار تومان که در هر صورت بيشتر از حقوق وزارتکاري ست. خوشبختانه ما بانوان قطعنخاعي داريم که که در بازار مسافرکشي ميکنند و خرج زندگيشان را در ميآورند و اين از کنجخانه نشستن و انزوا بهتر است. بايد ديوار ترس را با تلاش و همت فرو بريزيم.
کلام آخر
فرصتها ديگر تکرار نميشوند. ميشود با وجود تمام کمبودها گذشت کرد، خوش بود و خوش گذراند. زندگي در مسير هميشگي جاريست.
سیما سلطانی آذر