دو زن زیر سایه شوهرهایشان همراه فرزندانشان هر یک در اتاقهای خانهای زندگی میکنند که متعلق به پدر همسرانشان است. آنها از صبح تا عصر در این خانه مشترک مقابل برادر همسر خود چادر بر سر دارند و در همان حال آشپزی میکنند، کارهای خانه را انجام میدهند و از پدرشوهرشان نیز مراقبت میکنند. با اینکه داماد دارند و فرزندان خود را سر و سامان دادهاند اما خودشان هنوز طعم خانه و زندگی مستقل را نچشیدهاند. یکی از این دو زن اما چهرهاش نشان از رنجهای بیشماری میدهد. همسر و پسر او معلول هستند و همه با هم سالهاست با فقر و نداری دست و پنجه نرم میکنند.
واحد دیدار دوست کانون توانا امروز به خانه آنها آمده تا بتواند گرهای از مشکلاتشان باز کند.
به کارفرما اعتماد کردیم
شوهرم معلول سیپی است. از ناحیه یک دست و یک پا محدودیت حرکتی دارد. با این حال هر کاری از دستش برآید انجام میدهد. قبلاً با همین وضعیتش شش سال در یک مجموعه تولید سرامیک کار میکرد، یک روز در حین کار پایش در یکی از دستگاهها گیر کرد، کارفرما از ما خواست شکایت نکنیم و گفت در عوض من هرگز همسر شما را اخراج نمیکنم. ما هم اعتماد کردیم، مدتی بعد کارخانه به فرد دیگری فروخته شد و صاحب جدید کارخانه هم همه کارگران را با هم اخراج کرد، اینگونه شد که همسرم هم کارش را از دست داد هم سلامتی پایش را و هم دیه و یا ازکارافتادگی که میتوانست با طرح شکایت به دست بیاورد.
سه خانواده در یک خانه مشترک زندگی میکنیم
درحال حاضر در خانه پدرشوهرم زندگی میکنیم. مادر همسرم سالها پیش مرحوم شده و ما و خانواده برادر شوهرم که او هم توانایی مالی چندانی ندارد هر کدام در یک اتاق زندگی میکنیم، به جز اتاقی که در اختیار داریم باقی قسمتهای خانه بین ما و خانواده او مشترک است. قبلاً حتی یخچالمان هم مشترک بود تا اینکه بالأخره از بهزیستی یک یخچال به ما دادند. پدر شوهرم هم در همین خانه است. گاهی اوضاع سخت میشود، شبیه خانه خود آدم نیست، هم من و هم خانم برادر شوهرم مرتب حجاب داریم و معذب هستیم، اما این وضعیت باز بهتر از اجارهنشینی است.
همسرم برای خرج خانه بیلزنی هم میکند
همسرم با اینکه دستهایش بسیار ضعیف است اما برای تأمین خرج خانه حتی به کار بیلزنی در باغات هم میرود، شبها از درد نمیتواند چشم روی هم بگذارد اما خب چاره دیگری نداریم. تازگیها در میدان ترهو بار برای خالی کردن بار میرود. باری مانند میوه و سبزیجات را میتواند خالی کند. اخیراً با برخی واردکنندگان میده عمده آشنا شده، وقتی که بار سبک برایشان بیاید به همسرم زنگ میزنند کارگر دیگری نمیگیرند، همسرم را خبر میکنند تا برود و درآمدی پیدا کند.
با وجود دو معلول با معافیت پسرم از سربازی مؤافقت نکردند
دو پسر داریم و یک دختر. دخترم را یکی دو سال پیش شوهر دادم. جهیزیهاش را به هزار زحمت فراهم کردیم. بهزیستی هیچ کمکی در تهیه جهیزیه به ما نکرد. اگر کانون توانا کمک نمیکرد نمیتوانستم سرو سامانش بدهم. پسر بزرگم لیسانس حقوق دارد اما بیکار است. هر جا میرود نمیتواند شغلی پیدا کند. با اینکه همسر و پسرم دوم هر دو معلولیت دارند اما با معافیت پسر بزرگترم از خدمت سربازی مؤافقت نکردند. به مسئولان بهزیستی گفتهام هیچ کمکی به ما نکردهاید اقلا به پسرم یک شغل بدهید اما کسی گوش نمیدهد.
افسوس دستمان خالیست…
پسر دومم نابیناست. او را به مدارس ویژه افراد معلول میفرستیم. بخشی از هزینه سرویسش بهعهده مدرسه و بخشی بهعهده خودمان. سهمی که به عهده ماست ماهانه 80 هزار تومان است. با وجودی که مرتب در زندگی قناعت میکنم بازهم تهیه این پول برایمان آسان نیست. پسرم با وجودی که نمیبیند اما هوش فوقالعادهای دارد. الان کلاس دهم است. کامپیوتر میخواند اما ما قادر نیستیم برایش کامپیوتر بخریم، بههمین علت او هیچوقت نمیتواند درسهایش را در خانه تمرین کند با اینحال عموما! درسش خوب است. دلم میخواهد بتوانم شرایط ادامه تحصیل او را مهیا کنم اما چه کنم که دستمان خالیست…
رقیه بابائی